برخى از روشنفكران داخلى تلاش مىكنند تا چنين وانمود كنند كه در حوزه تفكر دينى - اسلامى هم (مانند حوزه تفكر دينى - مسيحى در غرب) عقل و دين از يكديگر جدا بوده و دين تنها در عرصههايى حضور دارد كه عقل در آنجا حكم ندارد و هر كجا كه عقل كاربرد دارد، قلمرو دين نيست; چون دين را در امور ماورايى و به اصطلاح «عالم راز آلود» منحصر مىدانند و مىگويند عالم راز آلود از عالم عقلانى و به تبع آن از مديريت عقلانى جداست و چنين نتيجه مىگيرند كه قلمرو دين محدود به «مسايل فردى» و «امور معنوى» است و از برنامهريزى و مديريت جامعه به دور است و مديريت جامعه و برنامهريزى از اختصاصات عقل و به تعبير دقيقتر، «عقلانيت مدرن» و مديريت عقلانى برخاسته از آن است . (1)
در حالى كه در تفكر اسلامى نه تنها عقل و دين از يكديگر و جدا نيستند، بلكه «مكمل و مؤيد» يكديگرند . چطور مىتوان گفت دين اسلام به عنوان آخرين و كاملترين دين كه شالودهاش بر «عقل و فطرت» است و داعيه اداره جامعه جهانى و رستگارى همه جانبه انسان را دارد، از عقل و علم دور و در مقابل آن است؟ ! بلكه به رغم پندار نادرست آنان دين جاويد و جامعى چون اسلام در همه حوزههاى زندگى مادى و معنوى انسان وارد شده و داراى برنامه و احكام و قوانين مىباشد . (2) روشن است چنين دينى با چنين رسالت و هدفى وسيع و بزرگ، نمىتواند از عقل و مديريت عقلانى بركنار باشد .
هر چند كه چنين تصور و پندارى در باره اديان تحريف شده درست است، اما در باره آيين مترقى و مصون از تحريف اسلام، چنين تصورى باطل و دور از حقيقت است . در اين مقاله بر آنيم تا رابطه عقل و دين را با استفاده از سخنان پيشواى نخستين مكتب اهل بيت عليهم السلام تبيين كنيم و نشان دهيم كه نه تنها عقل و دين در اسلام از يكديگر جدا نيستند، بلكه به گواهى آيات فراوان قرآن كريم و روايات پيشوايان معصوم بويژه حضرت على عليه السلام، اسلام از دو بخش عمده: «عقل» و «نقل» تشكيل شده و برخلاف ديگر اديان و آيينهاى تحريف شده و يا خرافى كه عقل و دين را جداى از يكديگر پنداشتهاند، در اسلام «عقل» از چنان جايگاه بلندى برخوردار است كه تحت عنوان «عقلانيت دينى» بخش عظيمى از بيان احكام و اثبات گزارههاى دينى را به عهده دارد و در كنار «شريعت وحيانى» تامين كننده اهداف آسمانى و مترقى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله مىباشد .
از اين رو، بايد گفت: تعبير «عقل و دين» به نظر دقيق اسلامى و مفاهيم قرآنى نوعى تعبير مسامحى، نارسا، بلكه دور از واقعيت است، چون موهم تعارض عقل و دين و يا حداقل تداعى كننده دوگانگى و جدايى ميان اين دو است; آن گونه كه امروزه از سوى برخى روشنفكران و نويسندگان، اين جدا انگارى عقل و دين (راسيوناليسم) همراه با جداانگارى دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز انسان محورى (اومانيسم) نه «خدامحورى» و «دين مدارى» دامن زده مىشود .
بنابراين، تعبير صحيح و سازگار با ديدگاه دقيق اسلامى اين است كه گفته شود: «عقل و نقل» ، نه «عقل و دين» ; و اگر در تعابير از «عقل و دين» سخن مىرود، به واقع «عقلو نقل» مراد است . (3)
در اين مقاله با بيان جايگاه و نقش عقل در دين و به تعبير صحيحتر معرفى «عقلانيت دينى» ، تفاوتهاى آن با عقلانيت مدرن غربى (مورد نظر روشنفكران داخلى و خارجى) آشكار خواهد شد .
از متون دينى (آيات و روايات) به دست مىآيد كه شالوده اسلام بر عقل و فطرت است . عقل و براهين عقلى با روح و محتواى احكام و قوانين آسمانى اسلام آميخته است . در اين جا به عنوان نمونه چند حديث از معصومين عليهم السلام بويژه حضرت على عليه السلام نقل مىشود .
اصبغ بن نباته از على عليه السلام روايت كرد كه جبرئيل عليه السلام بر آدم نازل شد و گفت:
اى آدم! من مامور شدهام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم . پس يكى را بر گزين و دو تا را واگذار . آدم گفت: آن سه چيز چيست؟ گفت: عقل، حيا و دين . آدم گفت: عقل را برگزيدم . جبرئيل به حيا و دين گفت: شما باز گرديد و او را واگذاريد . آن دو گفتند اى جبرئيل، ما ماموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم . گفت: خود دانيد و بالا رفت . (4)
از اين روايت استفاده مىشود كه عقل با حيا و دين لازم و ملزومند و از يكديگر جدا نمىشوند . پس خداوند به هر كس عقل عنايت كند حيا و دين هم عنايت كرده است . چه اين كه عقل به معناى واقعى كلمه - نه نيرنگ و فريب كارى - همان است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
عقل آن است كه با آن خدا پرستيده شود و بهشتبه دست آيد . (5)
نيز امام على عليه السلام هدف بعثت پيامبران الهى را شكوفاسازى عقل و فطرت بشر اعلام داشته و فرمود:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروالهم دفائن العقول . (6)
پيامبرانش را در ميان آنها (مردم) مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت (فطرت خداجويى و دين خواهى) را از آنان خواستار شود و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آورد و با ابلاغ دستورات خدا، حجت را بر آنها تمام كند و گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار و شكوفا سازد .
در تفكر دينى و منابع روايى اسلامى، عقل، از برترين مقام و منزلت در جهان آفرينش برخوردار بوده و سرچشمه وجود و ريشه و اساس آفرينش به شمار آمده است .
بر اين اساس، خداى متعال، عقل را از نور خويش آفريد و آن نخستين موجود نظام آفرينش و از سنخ روحانيون و مجردات است . اين موجود شريف كه در لسان حكما و عرفاى بزرگ اسلام به عنوان «صادر نخستين» و «عقل اول» مطرح است، بر نور وجود نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصومش عليهم السلام منطبق است; و آنها در سير نزولى، اولين موجودند، همچنان كه در سير صعودى نيز برترين و بلند مرتبهترين موجودات به كمالات عالى رسيده به شمار مىآيند . (7)
طبق مفاد برخى از همين روايات معصومين عليهم السلام، خداوند پس از آفريدن عقل، بدو فرمود: پس رو، او پس رفت، سپس فرمود: پيش آى، پيش آمد . آن گاه خداى متعال به او (عقل) فرمود: تو را با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت و برترى بخشيدم و كرمتك على جميع خلقى . (8)
با توجه به اين كه عقل، نخستين و برترين موجود نظام آفرينش محسوب مىشود و مصداق اتم و اكمل آن نيز، نور وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصوم عليهم السلام او مىباشند، اين حقيقت روشن مىشود كه عقل، ريشه و اساس تفكر دينى را نيز تشكيل مىدهد و به عنوان «شريعت عقلانى» توام با «شريعت وحيانى» در همه عرصههاى حيات مادى و معنوى انسان حضور دارد و برنامههاى زندگى و راه كارهاى عملى براى همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى انسان را ارايه مىكند . بر اين اساس است كه حضرت امام على عليه السلام، عقل را رسول حق و پيامبر درونى معرفى كرده (9) است . امام موسى كاظم عليه السلام در تبيين بيشتر سخن پيشواى نخستين چنين فرمود:
ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجةباطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول (10)
همانا خداوند را بر مردم دو حجت و رسول است: حجت ظاهر و آشكار و حجتباطن و پنهان; اما حجت ظاهر و آشكار، رسولان، پيامبران و ائمه عليهم السلام و حجتباطن و پنهان، عقلها هستند .
آيا بهتر از اين مىتوان به نقش عقل و جايگاه رفيع آن در دين اشاره كرد؟ ! به راستى تعبيرى بهتر از اين كه عقل را هم رتبه و هم طراز با پيامبران و امامان عليهم السلام و به عنوان پيامبر و امام درونى و باطنى معرفى كرده، مىتوان يافت؟
در تفكر دينى - اسلامى عقل و دين دو ركن و پايه و قوام زندگى مترقى و سعادتمندانه معرفى شدهاند، به طورى كه زندگى بدون اين دو معنا ندارد، هم چنان كه انكار نقش هر كدام، انكار بخش مهمى از حقيقتحيات برتر و تن دادن به حيات حيوانى و دور ماندن از حيات معقول و توام با معنويت و آرمانهاى والاى انسانى و الهى است . چه اين كه امام على عليه السلام، برترين سرمايهها و دارايىهاى زندگى را عقل و انديشه رشد يافته و بزرگترين فقر و نادارى و فلاكت را، حماقت و بى عقلى معرفى كرده است (11) و در بيان رساتر و با لحنى جدىتر فرمود:
. . . لااغتفر فقد عقل و لادين للان مفارقة الدين مفارقة الامن فلايتهنا بحياة مع مخافة و فقد العقل فقد الحياة و لايقاس الابالاموات . (12)
. . . از هيچ انسان فاقد عقل و دينى چشم نمىپوشم و نمىگذرم; زيرا جدايى از دين جدايى از امنيت و آرامش است و زندگى (بدون امنيت و آرامش و) توام با هراس و اضطراب، گوارا و لذت بخش نيست; و فقدان عقل (نيز) فقدان زندگى است (زيرا بى خردان) فقط با مردگان مقايسه مىشوند وبس! .
ثمره شيرين همراهى عقل و وحى و يا عقل و دين اين است كه انسان مؤمن بايد هيچ كارى را بدون ملاك عقلى و برهان به انجام نرساند و به اصطلاح در هيچ كارى بدون داشتن حجتشرعى و يا حجت عقلى وارد نشود . چه اين كه تكليف دينى در اين دنيا به مقدار عقل و درك و توان فكرى و عملى مكلفان است، همچنان كه طبق دادههاى دينى (آيات و روايات) حسابرسى و ازخواستبندگان در قيامت نيز به اندازه عقلى است كه در دنيا به آنها داده شده است . (13)
امام على عليه السلام در حديث ديگرى ضمن بيان شاخصههاى زندگى آميخته به انديشه دينى و عقلانى (كه زندگى ايدهآل و توام با رشد و كمال است) با تصريح به نام عقل و دين تحت عناوين «انسان عاقل» و «انسان مؤمن» ، به رابطه تنگاتنگ و ناگسستنى ميان عقل و دين در تفكر دينى - اسلامى اشاره كرده و فرمود:
انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مىكند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگار خويش مىكند; قسمت ديگرش را در طريق اصلاح معاش و زندگىاش به كار مىگيرد و قسمتسوم را براى بهرهگيرى از لذتهاى حلال و دلپسند . و براى شخص عاقل، شايسته نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه جهتباشد: براى اصلاح امور زندگى، يا در راه آخرت و يا در راه لذت غير حرام و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث: مرمة لمعاش او خطوة فى معاد او لذة فى غير محرم . (14)
يكى از بزرگترين نقشهاى كاربردى عقل در عمل و شيوههاى رفتارى دينداران و مؤمنان، درك خوبىها و بدىها و به اصطلاح كلامى «حسن و قبح افعال» توسط عقل است، به طورى كه اگر داورى عقل و خرد را در كردار و رفتار نپذيريم و خوبىها و بدىها را با شاخص و ملاك عقل شناسايى نكنيم، در زندگى و در تشخيص بايدها و نبايدهاى ايمانى و نيز در تميز ميان حق و باطل و خوبىها و بدىها دچار مشكل جدى مىشويم; و اساسا فلسفه حسابرسى و پاداش و كيفر اعمال در روز جزا معنا و مفهوم حقيقى خود را از دستخواهد داد; چه اين كه خوبى را به اين دليل خوبى مىگويند كه عقل به حسن ذاتى آن حكم مىكند و هر چه را هم عقل ناب خوب بداند شرع خوبى آن را امضا كرده است و به عكس، بدى بدين دليل بد است كه عقل ناب و مستقل آن را قبيح و زشتبداند . و زشت عقلانى هم، حرام شرعى و گناه و معصيت است .
البته توجه شود مراد اين نيست كه عقل بايد و مىتواند در همه اعمال و حلال و حرام دينى اظهار نظر كند و هر طور كه اظهار نظر كرد حجتشرعى بوده و مورد امضاى شرع و دين است، (چون خواهيم گفت دين خدا هرگز با قياسات و دريافتهاى عقل ناقص بشرى قابل دريافت و اثبات نيست) بلكه مراد اين است كه عقل در محدودههايى كه قدرت درك و شناخت دارد و به اصطلاح حوزه عمل اوست كه در اصطلاح كلامى از آن به «حسن و قبح عقلى» و مانند آن تعبير مىكنند، حكم مستقل عقل ناب كه با مقدمات برهانى و يقينى به دست آمده، حجتشرعى و معتبر است . به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجه كنيد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
انما يدرك الخير كله بالعقل و لا دين لمن لا عقل له . (15)
همانا تمام خير با عقل درك مىشود و كسى كه عقل ندارد دين ندارد .
رئيس مذهب شيعه، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نيزفرمود:
فبالعقل عرف العباد خالقهم . . . و عرفوا به الحسن من القبيح . (16)
به وسيله عقل، بندگان، آفريدگار خويش را شناختهاند (عقل وسيله شناختسرچشمه هستى است) ; و به وسيله عقل زيبا از زشت را تشخيص دادهاند .(عقل وسيله شناخت تكاليف بندگان است)
توضيح آن كه متكلمان و حكيمان اسلامى به ويژه خواجه نصيرالدين طوسى مىفرمايند:
انكار حسن و قبح عقلى و اصرار بر ثبوت آن توسط شرع (چنان كه اشاعره از اهل سنت مىگويند)، مستلزم انكار حسن و قبح به طور مطلق و نفى اين دو از اساس است; زيرا اطمينان به صدق و كذب گفتار مخبر صادق نداريم، چون راه كشف صدق گفتار مخبر صادق (پيامبر و امام معصوم عليهم السلام از راه حسن و قبح عقلى است; يعنى قبول قول مخبر صادق (قول و اخبار پيامبر از غيب و اخبار غيبى از قيامت و مانند آن) منوط به قبح عقلى سخن كذب از اوست و در غير اين صورت صدق و كذب و بلكه حسن و قبح ملاك و معيارى نخواهد داشت; چون اثبات گزارههاى دينى (كه از اخبار غيبى مخبر صادق يعنى پيامبر به دست مىآيد) مستلزم دور استبه اين معنا كه صحت و اعتبار حقايق دينى به خاطر قول مخبر صادق است و نيز مخبر صادق به اين دليل است و راست مىگويد كه دين، قول او را معتبر شمرده است . اين به صراحت، دور صريح و باطل است . (17)
نيز بر اساس نظر خواجهنصير طوسى و ساير حكما و متكلمان اسلامى پيرو مكتب راستين اهل بيت عليهم السلام شالوده اوامر و نواهى الهى بر حسن و قبح عقلى است . چون امر به كار زشت و نهى از كار خوب و نيكو، خلاف حكمت و عقل است و از خداى حكيم هرگز كار خلاف عقل و حكمتسر نمىزند .
حتى با انكار حسن و قبح عقلى، اثبات اصل شرايع هم ممكن نيست; زيرا اگر حسن و قبح فقط از طريق سمع و نقل (شريعت وحيانى) اثبات شود و صدور هيچ فعلى از خدا، قبح عقلى نداشته باشد، در اين صورت سپردن معجزات (دليل صدق مدعى نبوت) به دست دروغگويان كار ناروايى نخواهد بود و تجويز كردن اين مطلب راه شناخت نبوت را مسدود مىكند; زيرا تصديق مدعيان نبوت پس از اظهار معجزه، بدون دليل (و غير قابل قبول) خواهد بود . (18)
از آثار ديگر حسن و قبح عقلى (علاوه بر شناختخدا و لزوم عبادت او به عنوان لزوم شكر منعم، نيز توصيف خدا به عدل و حكمت، لزوم بعثت پيامبران و تشريع اديان بر اساس لزوم لطف بر بندگان، تصديق مدعيان نبوت و تشخيص صدق مدعاى آنان و) . . . ، اثبات ارزشهاى اخلاقى توسط آن است; زيرا حسن و قبح عقلى پايه و اساس اخلاقيات و مكارم اخلاقى به شمار مىآيد . به اين بيان كه كليه امور اخلاقى و احكام و قوانين شرعى (حلال و حرام) بر اساس حسن و قبح عقلى تشريع شده و سازگار با عقل و فطرت پاك و سالم انسانى بوده و داير مدار احكام عقلى و بايدها و نبايدهاى آن است . (19)
بنابراين، عقلانى بودن دين نيز به معناى انطباق حقايق جاودانه و اصيل دين با گزارههاى عقلى است و گزارههاى عقلى هم قضايايى هستند كه با مقدمات يقينى و برهانى به دست آمده باشند . يعنى ساختار قوانين دينى به گونهاى است كه قابل درك و اثبات با عقل است، و در صورتى كه قوانين، اعمال و عقايد دينى بر عقل در قالب گزارههاى قابل قبول ارايه گردد، عقل آنها را تاييد و گواهى مىكند .
اگر بخواهيم نقشهاى كاربردى عقل در دين را بررسى كنيم، مىتوان برخى از مهمترين كاربردها و نقشهاى عقل را در محورهاى زير جمعبندى و ارايه كرد:
عقل، ضابط تكليف، معيار قبولى عبادات، معيار استنباط احكام، وسيله درك مصالح و مفاسد و حسن و قبح اعمال، وسيله درك و شناختشريعت و دين برتر و كاملتر، معيار شناختحق از باطل، عامل حيات و بقاى شريعت، ملاك حسابرسى در روز جزا، منبع مطمئن درك و كشف بسيارى از احكام و غير آن است .
در تبيين بيشتر جايگاه عقل در اسلام و رابطه آن با دين، بايد گفت:
عقل ناب در اسلام به عنوان منبع مستقل در اثبات برخى گزارهها و مسايل دينى و نيز در كشف احكام و فروع فقهى، در كنار دو منبع ديگر (كتاب و سنت) مطرح است; يعنى در اسلام نه عقل به عنوان تنها منبع شناخت و معرفت دينى پذيرفته شده، و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بىارزش شمرده شده است، بلكه به اين صورت است كه برخى از معرفتهاى دينى، مانند اثبات وجود خدا و برخى صفات جمال و جلال او، ضرورت پذيرش اصل دين (و تا حدودى ضرورت وجود رهبران و هدايتگران دينى در جامعه)، دلالت معجزه بر راستگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آن جزء از طريق عقل ناب قابل اثبات نيست و اگر دين در اين زمينهها سخنى دارد، خاستگاه عقلانى دارد و به پشتوانه حكم عقل بوده و در واقع بيان دين، ارشاد به حكم عقل است .
همچنين در باب مستقلات و ملازمات عقليه نيز عقل، نقش معرفتى تبيين كنندهاى دارد و حجتشرعى محسوب مىشود . نيز در باب تربيت و اخلاق، عقل يارى رساننده دين بوده و احكام آن مورد تاييد دين وحيانى و بلكه خود به عنوان دين عقلانى مطرح مىباشد .
در باب احكام و فروعات فقهى، اعم از عبادى، تجارى، قضايى و به ويژه در تشخيص موضوعات احكام، نقش عقل و احكام عقلى در شكلهاى مختلف از قبيل: سيره عقلا، بناى عقلا، نظر عرف و خبرگان هر فن و مانند آن كاربردهاى فراوانى دارد; هر چند در فهم ملاكات احكام شرعى به ويژه در باب عبادات و نيز در تشخيص مصاديق حسن و قبح نقش معرفتى عقل محدود بوده و احكام عقلى به طور گسترده و فراگير نيست . چون اينها در حوزه عمل مستقل عقل نبوده و از توان تشخيص و فهم عقل بيرون است و در قلمرو شريعت وحيانى (قرآن و سنت) مىباشد .
پس روشن شد كه دين، مجموعه رهآورد عقل و نقل است و عقل نه تنها در برابر دين قرار نمىگيرد و رقيب آن نيست، بلكه هماره رهنمود عقل، همتاى هدايت نقل و جزء احكام، مسايل و قضاياى دينى تلقى شده و معتبر است; يعنى همان طور كه بعضى از كارها طبق متون نقلى يا واجب استيا حرام و بعضى ديگر يا مقدمه واجب استيا مقدمه حرام، همين طور بعضى از كارها بر اساس حكم عقل يا واجب استيا مقدمه واجب و يا حرام استيا مقدمه حرام .
علت اين است كه اصل دين و فرامين دينى، همان اراده خداوند است كه گاهى به وسيله عقل به عنوان رسول و حجتباطنى مكشوف مىشود و زمانى توسط نقل (رهاورد انبيا) به عنوان رسول ظاهرى و گاهى هم به وسيله هر دو به طور انضمام . (20)
از آن چه گفته شد چند چيز روشن مىشود: نخست، اين كه گفته شده قلمرو عقل و دين جدا است، نه به اين معناست كه عقل و دين در برابر هم و رقيب يكديگرند، بلكه هر دو مكمل همند; و نه دين در اين گونه تعابير به معناى اصل دين مىباشد، چون اصل دين مركب از عقل و نقل است . از اين رو، تعبير عقل و دين به اين معنا غلط و دور از واقع است . بله، اگر مراد از دين، دين و شريعت وحيانى باشد كه همان متون دينى (كتاب و سنت) است، در اين صورت مىتوان گفت دين وحيانى و يا دين نقلى با دين عقلانى و به تعبير سادهتر عقل و نقل در كنار و در عرض هم (نه ضد يكديگر) مىباشند و هر كدام بخشى از احكام را ارايه مىكنند; يعنى بخشى از احكام و برنامهريزى به دين نقلى (كتاب و سنت) واگذار شده و بخش ديگر به دين عقلى .
بنابراين، تفكيك بين عقل و دين به صورتى كه اين دو در برابر هم قرار بگيرند و حريم هر يك جداى از ديگرى بوده، به طورى كه باهم تعامل نداشته باشند، و به تعبير نويسنده مقاله «دين اقلى و اكثرى» : دين مربوط به عالم راز آلود بوده و كارى به عالم مادى كه قلمرو عقل و مديريت عقلانى است، نداشته باشد، چنين نيست; زيرا دينى كه بنيادش بر عقل و فطرت پاك و نيالوده انسانى است نمىتواند غير عقلى بينديشد و احكامى برخلاف عقل ناب صادر كند .
همچنان كه مراد از اين كه دين اسلام، دين عقل و فطرت است نيز به اين معنا نيست كه عقل و نقل در همه جزييات عين هم مىانديشند و نظر مىدهند، بلكه چنان كه اشاره شد مراد اين است هر يك عهدهدار بخشى از حوزه علم و عمل دينى مىباشند . به اين بيان كه همه احكام مورد لزوم دين و دنياى مردم در همه اعصار، به طور جزيى در شريعت وحيانى نيامده است . و از آن طرف، عقل هم قادر نيست كه همه مسايل مورد نياز بشر را درك و براى آنها احكام صادر كند; بلكه عقل و وحى به كمك هم مىتوانند رهگشاى دنيا و آخرت مردم باشد .
بر اين اساس، آنجا كه عقل درك نمىكند و حكم ندارد، حوزه مستقل شرع است - گر چه احكام شرعى مستقل نيز با عقل سازگار و منطبق است - نيز آنجا كه عقل درك مىكند و حكم دارد، شرع يا حكم مستقل ندارد يا فقط به بيان كليات بسنده كرده و شرح جزييات مسايل را به عقل واگذارده است و يا شرع مستقلا حكم آورده و به جزييات مسايل هم پرداخته است، ولى با وجود احكام عقلى، اينگونه احكام شرعى، ارشاد به حكم عقل است و نيز حكم امضايى است نه تاسيسى . چنان كه اين سخن امام على عليه السلام كه فرمود:
خداوند از بيان برخى از احكام خوددارى ورزيده است، ولى نه از روى فراموشى، بلكه از روى تفضل و رحمت . (21)
اشاره به همين دارد كه خداوند بيان بسيارى از چيزها را به عقل سپرده و حكم عقل را نيز در اين مسايل امضا كرده است . البته مراد از احكام عقلى هم، احكام متقن و براهين محكم عقلى بر آمده از عقل ناب و نيالوده به پليدىها و هواهاى نفسانى است نه احكام ظنى حاصل از استحسان و قياس و مانند آن كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام فاقد ارزش و اعتبار است .
از اين رو، به دليل اين كه به كارگيرى استحسان و قياس براى به دست آوردن احكام عقلى و در نتيجه، اكتفا و اعتماد به احكام عقلى ظنى، بسيار محتمل است و نيز به كارگيرى عقل در مسايل خلاف شرع و در جهت تامين مطامع نفسانى و اهداف شيطانى بسيار اتفاق افتاده و مىافتد، لذا بايد به صحت و اتقان حكم عقل اطمينان حاصل كرد . راه آن هم سازگارى با نصوص معتبر نقلى (از كتاب و سنت) مىباشد، همچنان كه راه اطمينان از احكام جزيى فقهى، عرضه آن به عقل ناب و اصول متقن عقلى توسط مجتهد است . چه اين كه عقل اگر در پرتو هدايتهاى دين و همراه با سلامت نفسانى صاحبان خرد حكم نكند، به طور معمول در خدمت اهداف نفسانى و شيطنت و سياستبازى قرار مىگيرد و بلكه خود مظهر شيطنتها و فريبكارىها و سياستبازىهاى دنيايى (نظير شيطنت و فريبكارى معاويه و عمروعاص) مىشود . چنان كه وقتى از امام صادق عليه السلام در باره عقل معاويةبن ابى سفيان پرسيده شد، فرمود:
تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليستبالعقل . (22)
آن تجاهل و نيرنگ و شيطنتبود و شبيه و مانند عقل است نه خود عقل . (23)
دوم، روشن شد كه سخن از مديريت عقلى و عقلانى و مديريت فقهى و دينى و تفكيك حوزه عمل اين دو (به اين صورت كه امور دنيوى و سياسى و نيز برنامهريزى زندگى مربوط به مديريت عقلى است نه مديريت فقهى، آن هم به دليل ناكار آمدى دين)، سخن گزاف و باطلى است; (24) زيرا اولا كسى نگفته كه دين همه جزييات مسايل مربوط به زندگى را بيان كرده تا شما آن را نفى كنيد، ثانيا مديريت عقلى شايد در برابر مديريت فقهى (فقه برآمده از كتاب و سنت) باشد اما با توضيحاتى كه ارايه شد، هرگز در برابر مديريت عام دينى نيست، چون در باره امور جزيى روزمره زندگى، يا نصوص دينى نيامده و يا بسيار كم و ناچيز آمده و بيان شرعى راهكارهاى زندگى هر زمان به فقهاى هر عصر واگذار شده تا از طريق اجتهاد مصطلح و مورد قبول پيشوايان دينى (كه در سخنانشان بازگو شده است) و با استفاده از ادله اجتهادى (كتاب، سنت، اجماع و عقل)، به استنباط و اجتهاد پرداخته و احكام و برنامههاى لازم زندگى در چارچوب دين را استخراج و فراراه مؤمنان و دينداران قرار دهند; يا اين كه بر عهده كارشناسان و متخصصان مربوط به هر بخش از علوم و مسايل مورد نياز زندگى نهاده شده، تا آنان با رعايت ضوابط شرعى و سازگار با متون دينى، مسايل و نيازمندىهاى زندگى بشر را تهيه و ارايه كنند .
از آنچه گفته شد، روشن گشت كه عقل و دين و به تعبير دقيقتر عقل و نقل با هم ارتباط وثيق داشته و دو بخش از شجره طيبه «دين» را تشكيل مىدهند . عقل در كنار دين و يار و مددكار آن در عرصههاى مختلف حيات انسانى بوده و دين نيز مكمل عقل است . از اينجا نتيجه مىگيريم اين تفكر كه ميان عقل و دين رقابت و جدايى و نيز تعارض مشاهده مىكند، نوعى تفكر غربى و سكولاريستى است .
توضيح آن كه آنگاه كه رابطه ميان اين دو (عقل و دين) از زاويه ديد و نگرش غربيان يعنى با بينش سكولاريستى و اومانيستى ملاحظه و ارزيابى مىشود، چنين نتيجه مىدهد كه عقل و دين، قلمرو جدايى داشته و سر ناسازگارى و ناهمسويى با هم دارند و دين، منحصر در عرصههايى مىشود كه عقل در آنجا حكم ندارد; زيرا سخن از «عقلانيت مدرن است كه فضاى عقلانيت پيشين را تنگ كرده است .»
اين عقل سكولاريزه شده «عقلانيت مدرن» است كه مبناى تفكر سكولاريستى قرار گرفته و شالوده فكرى «انسان مدرن سكولار انديش» (نه انسان سنتى پيشين!) را تشكيل مىدهد . (25)
اين انديشه و عقل است كه انتظارات و مطالبات پيشينى انسان مدرن را اصل مىداند و چنين حكم مىكند كه: «فهم متون دينى، خود در گرو تعيين و تحديد انتظارات ما از دين است و نه بر عكس، . . . شنيدن سخن دين كافى نيست، بلكه آن سخن بايد فهم شود، و فهم ما از دين متكى استبه نوع انتظاراتى كه از دين داريم و چنان نيست كه از خود دين بفهميم كه بايد از او چه بخواهيم . . .» (26)
بنابراين، طرح نظرياتى چون «انتظار بشر از دين» ، «ديدگاه اقلى و اكثرى» ، «راز و راززدايى» و غير آن به انگيزه محدود سازى قلمرو دين و اختصاص دادن آن به عالم رازآلود آسمانى و غيبى و صحنه زندگى اين دنيايى را در بست در قلمرو عقل دانستن، همه و همه بر اساس حكم «عقلانيت مدرن» و «انديشه سكولاريستى» است .
براى روشن شدن بيشتر حقيقت امر و صدق ادعاى ما، بهتر است در اينجا نيز گوشههاى ديگرى از سخنان نويسنده نظريه «انتظارات بشر از دين» را بياوريم، سپس به بررسى دقيق و داورى واقع بينانهترى بپردازيم، تا روشن شود كه هرگز عقل و دين (البته دين و اديانى كه خواستگاه وحيانى دارند و به ويژه اسلام كه اساسا دين عقل و فطرت است) با هم تعارض و تنافى ندارند، بلكه هر دو همانند دو چشمه جوشانى مىباشند كه از يك منبع سرچشمه گرفته و در تكاپوى يك حقيقتاند . چون در جهان آفرينش جز يك حقيقت وجود ندارد و آن; ذات پاك «خداوند» است و بس:
«و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل» (27) «فماذا بعد الحق الاالضلال» (28)
اينك گزيدههايى كوتاه از سخنان نويسنده مذكور ارايه مىشود:
سكولاريسم، فرزند فلسفه عقلانى متافيزيكى است . . . فيلسوفان متافيزيسين با طرد مفهوم «استحقاق» و با مطرح كردن مفهوم «ذات و طبيعت» بدان غايت رسيدند و همين فلسفه بود كه به آدمى جرات داد تا جهان را بدون حضور خداوند تحليل و توجيه عقلانى كند و نهايتا زمام امر را به دست علم تجربى بىخدا بسپارد تا دموكراسى و تكنوكراسى را پديد آورد . . . عقل مدرن، عقل تجربى است و ديگر از بدى و خوبى فاعل و پليدى و پاكى فعل سخن نمىگويد و فقط سخن از سود و زيان افعال است و چنين بود كه تفكر سكولار، يعنى تبيين مستقل امور اخلاقى و طبيعى، بدون توسل به حضور خداوند، متولد و مستقر شد . . . قصه سكولاريسم، قصه عقل غير دينى است كه اگر چه ضد دينى نيست، دينى هم نيست» . (29)
توضيح آن كه عقلانيت مدرن، فرزند دوران عقلگرايى و يا «عصر روشنگرى» است كه پس از رنسانس در غرب رخ نمود (30) ; و در واقع خيزش تند غرب عليه تمام نمادهاى مذهبى مىباشد . پس از رنسانس در غرب عقل جزيى از سوى دانشمندان تجربى مانند هابز، جان لاك، اگوست كنت، ديويد هيوم و غير آن اصالتيافته و به عنوان مكتب «اصالتخرد» نمودار گشت . عقل جزيى غربى (عقل مدرن) هدفش صرفا تصرف در دنيا و استيلا جويى بر طبيعت و انسانيتبوده و عقلانيت و روح سرمايهدارى جديد قرار گرفته است . عقل مدرن، سيطره آشكار نفس اماره بر انسان مدرن و سكولار انديش است كه فرامين و خواستههاى آن را بر فرامين خدا ترجيح داده و انسان را مالك الرقاب هستى و محور آن قرار داده است . عقل مدرن، محصول نسبتحجاب آلود و دورى است كه انسان مدرن از حقيقت پيدا كرده است .
كوتاه سخن اين كه عقل مدرن يا عقل انگارى (راسيوناليسم)، بشر انگارى (اومانيسم) و جداانگارى دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز كنار زدن عقل از جايگاه اصلىاش (كه بايد به عنوان «پيامبر درونى» هدايت همه جانبه انسان را همراه با پيامبران بيرونى و دين بر عهده گيرد) همنشين حس و تخيل شده و با جهانبينى تجربى و حسى به انكار خدا و واقعيتهاى فراحسى پرداخت و انسان را ميزان و معيار همه چيز معرفى كرد، آن هم انسانى كه در حد «حيوان سياسى» تنزل نموده و سر در آخور طبيعت نهايى و آرمان نهايىاش رسيدن به لذايذ مادى و تامين انتظارات و خواستههاى نفسانى مىباشد و بس .» (31)
در باره بينش ياد شده با ويژگىهايى كه بيان شد (بشر انگارى، جداانگارى عقل از دين و دين از دنيا و نيز معرفت و شناخت را محدود و منحصر به تجربه و حس دانستن)، بايد گفت گرچه اين بينش و تفكر در خاستگاه اوليهاش (غرب مسيحى) و در محدوده زمانى خاص و نيز در نقطه اوج خود، توانستبه عنوان تفكر برتر و مترقىتر مطرح شود و طرفداران پرو پا قرصى هم پيدا كند، ولى پس از اندك زمانى كه پيامدهاى ناگوار و آثار سوء و غير قابل قبول آن مانند معنويتزدايى، ايجاد بحران اخلاقى، انحطاط فكرى - عقيدتى و فساد اجتماعى، پديدار گشت، در خود غرب از رونق افتاده و با مخالفان و مخالفتهاى جدى مواجه گشت .
گواه بر آن، اقبال عمومى و جدى به معنويت و خدا در غرب است كه به طور فزاينده در حال رشد و گسترش مىباشد، و عموم انديشمندان واقعبين و در راس آنان دانشمندان علوم اجتماعى و روانشناسى، تنها راه نجات غرب از اين بنبستهاى فكرى و سرخوردگى نسل جوان از زندگى ماشينى و نيز رهايى از منجلاب فساد را، بازگشت دو باره به دين و مذهب و اخلاق اعلام مىدارند .
اما تعجب اينجاست كه برخى روشنفكران داخلى و عقلگرايان افراطى، در اين دوران بازگشتبشر غربى و شرقى به دين و خدا و نيز عصر احياى تفكر دينى به ويژه احياى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در جهان اسلام و ايران، بر طبل «عقلانيت مدرن» مىكوبند و دين و عقل سكولاريزه شده را تبليغ كرده و سعى در رواج و رسميتبخشى تفكر منسوخ و بىروح «سكولاريسم» ، «اومانيسم» ، «ليبراليسم» و مانند آن را دارند . تفكرى كه بزرگترين و جدىترين حامى و منادى آن، نه طيف دانش آموختگان و روشنفكران راستين غربى و شرقى، بلكه دولتهاى استكبارى و استعمارگر مىباشند، كه آنان نيز نه در پى رهايى انسان از تنگناهاى زندگى و تامين سعادتمندى و رستگارى حقيقى اويند، بلكه در پى محو و اضمحلال تفكر دينى مترقى و اسلام ستم سوز و استكبار ستيز هستند تا به اهداف استعمارى و منافع استكبارى خويش دستيابند .
براى شناختبيشتر عقل دينى و درك بهتر تفاوتهاى آن با عقل مدرن، مقدمه كوتاهى ارايه مىشود، تا چگونگى حضور عقل دينى در زندگى مادى و معنوى انسان و معاضدت با عقل وحيانى يا «شريعت وحيانى» در حل معضلات فردى و اجتماعى و هم اين كه اساسا عقل دينى به چه معناستبيشتر و بهتر روشن گردد .
عقل انسانى در پرتو ارشادها، هدايتها و تعاليم الهى به آن چنان رشد، بالندگى و شكوفايى رسيد كه در رتبه و اعتبار شريعت وحيانى قرار گرفته، و نه تنها همانند عقلانيت مدرن غربى همنشين حس و تجربه نيست، بلكه روح تعاليم اسلامى را تشكيل داده و رسالت پيامبرى - پيامبر درونى - پيدا كرد و تحت عنوان «عقل دينى» يا «شريعت عقلانى» در تكاپوست تا همراه با «شريعت وحيانى» به آرمان متعالى انسانهاى مؤمن و موحد، يعنى رسيدن به «حيات معقول» و يا «حيات طيبه قرآنى» (32) ، تحقق خارجى بخشد .
بر اين اساس، عقل دينى در يك تقسيم به دو بخش عمده و مهم (عقل معاد و عقل معاش) تقسيم مىشود . مراد از عقل معاد عمدتا انديشههاى عقلانى مربوط به امور ماورايى و متافيزيكى و (امور دينى - معنوى) است . اين عقل همان است كه در روايت مذكور از امام صادق عليه السلام چنين توصيف شده كه «با آن خدا پرستش شود و بهشتبه دست آيد .»
در منابع روايى ما مراد از عقل معاش (33) ، انديشههاى عقلانى مربوط به زندگى اين دنيا و چارهانديشى در باره معضلات و مشكلات زندگى و تدابير امور جارى حيات مادى هماهنگ با قوانين شرعى و سازگار با آن است، تا حيات آرمانى (حيات معقول) و حيات طيبه قرآنى تحقق عينى يابد .
به دليل نقش حساس و تعيين كننده عقل در زندگى دنيوى و در تدبير امور (آن) است كه امام على عليه السلام فرمود:
لا عقل كالتدبير . (34)
هيچ عقلى و انديشهاى (از حيث رتبه و ارزش) مانند (انديشه و) چارهجويى در امور زندگى نيست .
علت اين است كه زندگى بدون برخوردارى از انديشه و محاسبه عقلى و نيز بدون داشتن تدبير و برنامه درست عقلانى، باعث افتادن در مسير جهل و بنبستهاى پيچيده زندگى مىشود كه سر انجامى جز سرگشتگى، گمراهى و درماندگى در زندگى نداشته و هرگز انسان ره به جايى نخواهد برد . در نتيجه، خرابى معاش و دنيا، خرابى آخرت و معاد را نيز به دنبال خواهد داشت; چه اين كه طبق فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله چه بسا كه فقر و نادارى موجب كفر و بىايمانى مىشود .» (35)
اين عقل (عقل معاش) را در حوزه اجتماع، سياست و حكومت، «عقل مصلحت انديش» نيز مىگويند; چه اين كه اگر اساس تشريع احكام اسلامى را «مصلحت» - اعم از مصالح كلى و ثابت و مصالح مقطعى و غير ثابت - (36) تشكيل مىدهد، تشخيص مصالح از مفاسد فردى و اجتماعى و ارايه راهكارهاى همراه با مصلحتبه دور از مفسده كه عامل اساسى موفقيت و كارآيى يك حكومت مترقى و مردم سالار مىباشد، از وظايف خرد سالم و خردمندان صديق و متعهد است .
بنابراين، گرچه «عقل معاش» در اصطلاح دينى با «عقل مدرن» در اصطلاح غربى در جزيى نگرى، چارهجويى و تدبير امور زندگى و نيز در محاسبهگرى و سود و زيان انديش بودن، مشترك بوده و هر دو در تكاپوى عقلانى كردن زندگى هستند، اما در دو جهت عمده با هم تفاوت و اختلاف دارند:
يكى آن كه عقل مدرن غربى با ويژگىهايى كه بيان شد بركنار از دين و خدا و بلكه بالاتر، بر اساس عقلانگارى محض و تجربهگرايى افراطى، عقل، ميزان و معيار مستقل تشخيص حق و باطل و درستى از نادرستى شناخته مىشود و با تركيب «تجربهگرايى افراطى» ، امثال ديويد هيوم و «وجدان اخلاقى» يا «تجربه اخلاقى» امثال كانت، چنين نتيجه مىگيرند كه عقل و به تعبير دقيقتر «عقل عملى» (37) يا «وجدان اخلاقى» سرچشمه همه حقايق دينى و اخلاقى و حتى عامل خداباورى مىشود . (38)
اما در ديدگاه اسلامى، عقل نه مستقل از دين و خدا و بركنار از آن بلكه خود معبر و دالانى براى رسيدن به حقيقت اصيل زندگى است; يعنى توسط عقل و براهين عقلى، حقايق دينى (خدا، ضرورت دين، ضرورت بايستههاى اخلاقى و وحيانى و غيرآن) به اثبات مىرسد . جان كلام اين است كه عقل دينى با هر رويكردى ملاحظه شود حيثيت «كاشفيت» دارد و كاشف از حقايق ماورايى است نه ميزان و مبناى پديد آورنده و آفريننده همه ارزشها و حقايق و بدل و جانشين خدا و دين او; زيرا چنان كه امام سجاد عليه السلام فرمود:
ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقائيس الفاسدة . (39)
هرگزدين خدا با عقول ناقص (بشرى) و آرا و افكار باطل و مقايسهها (قياس كردن و حكم راندن بدون اتكا به براهين قطعى) به دست نمىآيد .
دوم اين كه، عقل دينى در بعد «عقل معاش» بودن و نيز مصلحت انديشى و مفسدهگريزىاش در عرصه زندگى مادى، هدفش، عقلانى كردن زندگى و رساندن انسان به «حيات معقول» است تا در پرتو آن به تعالى روحى و كمالات معنوى برسد و رازهاى آفرينش خويش را تحقق عينى بخشد، در غير اين صورت زندگى بدون «حيات معقول» كاريكاتورى از حيات طبيعى مسخ شده است . (40)
چنان كه امام على عليه السلام در حديث زير در باره نقش اين عقل مىفرمايد:
للنفوس خواطر للهوى و العقول تزجر و تنهى . (41)
نفس اماره بشر بر اساس هوا و تمايلات ناروا خاطراتى در خود مىپرورد، ولى عقول (مصلحت انديش) مانع اجراى آن خاطرات مىشود و آدمى را از اعمال تمنيات خود باز مىدارد .
اما در عقل مدرن غربى، زندگى هدف آرمانى و نهايت آمال و آرزوهاست و همه ارزشهاى اخلاقى (نودونه درصد) (42) در خدمت زندگى دنيوىاند و در نتيجه اين نگرش و انديشه دنيا محورى، وسيلهها هم مشروع مىشود و رسيدن به زندگى برتر و رفاه بيشتر از هر راهى كه دستيافتنى و ممكن باشد، مشروع و مجاز شمرده مىشود، هر چند كه خلاف موازين شرع و اخلاق حسنه بوده و توام با شيطنتباشد!
اما اسلام چنين شيوهاى را هرگز تجويز نمىكند، و مىخواهد نشان دهد كه مىتوان زندگى را عقلانى كرد و حيات آدمى را عمق و معنا بخشيد بدون اين كه نيازى به شيطنتورزى و حيله و تزويز باشد; چون هدف هر چه باشد، هر وسيلهاى را مشروع نمىكند .
از آن چه گفته شد، روشن مىشود كه مراد از عقلانيت دينى و دينى شدن امور عقلانى زندگى، اين است كه راهكارهاى عقلانى زندگى كه به دست كارشناسان و مديران علمى و عقلى سپرده شده بايد از چارچوب شرع و موازين عدل و اخلاق حسنه تجاوز نكند و هر وسيله نامشروع و خلاف موازين دينى و الهى مشروع و مجاز شمرده نشود .
با اين رويكرد است كه «مديريت علمى و عقلى» هم دينى و اسلامى مىشود، بدون اين كه نياز باشد سرپرستى همه امور را به دست «فقها» و «مديريت فقهى» مصطلح حوزهها بسپاريم و همه راهكارها و راه حلهاى زندگى فردى و اجتماعى را در متون فقهى و دينى جستوجو كنيم! آن طور كه برخى اين پندار غلط را القا مىكنند و به دينداران و علما نسبت مىدهند . (43)
1) جملات مزبور، گزيدههايى از ديدگاههاى دكتر عبدالكريم سروش در كتب و مقالات اوست . براى تحقيق بيشتر ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; مجله كيان، شمارههاى 41 و 43، به ترتيب مقالات: «دين اقلى و اكثرى» و «راز و راززدايى» و غير آن .
2) ر . ك: تفسير الميزان، ج 4، ص 127- 129، چاپ بيروت .
3) براى تحقيق بيشتر در زمينه «عقل و نقل» ر . ك: ولايت فقيه، آيةالله جوادى آملى، ص 239- 240، مركز نشر اسراء، چاپ سال 1378 با ويرايش جديد .
4) اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث 2 .
5) بحارالانوار، ج1، ص 116، نشر مؤسسه الوفاء، بيروت .
6) نهج البلاغه، دكتر صبحى صالح، خطبه 1، ص 43، چاپ افست ايران، 1395 ه ق .
7) ر . ك: بحارالانوار، ج1، صص 96- 97: عوالم العلوم و المعارف و الاحوال (العقل - العلم)، شيخ عبدالله بحرانى، ج2، صص 40- 41، نشر بنياد فرهنگى امام مهدى عليه السلام، قم .
8) اصول كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، قسمتى از حديث مفصل شماره 14 .
9) امام على عليه السلام فرمود: «العقل رسول الحق» ، غررالحكم و دررالكلم، الآمدى، به شرح جمال الدين محمد خوانسارى، ج1، (از 6 جلدى)، ص 7، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1366، باز فرمود:
«العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج» : عقل براى بشر دين داخلى است، چنان كه دين براى او عقل خارجى است . مجمع البحرين، شيخ فخرالدين الطريحى، ج2 (از دو جلدى)، ماده (ع ق ل)، ص 224، دفتر نشر فرهنگ اسلامى: تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا، ج5، ص 425 .
10) اصول كافى، ج1، ص 16، قسمتى از حديث مفصل شماره 12 .
11) نهجالبلاغه، كلمات قصار شماره 38 .
12) اصول كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، حديث 30 .
13) ر . ك: تفسير نورالثقلين، شيخ عبدالعلى بن جمعه، ج5، ص 537، چاپ افست علميه، قم .
14) نهجالبلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار شماره 390 .
15) تحف العقول، حسن بن على شعبه حرانى، ص 44، نشر مؤسسه اعلمى للمطبوعات، بيروت .
يادآور مىشويم كه مضمون اين حديث از برخى معصومان ديگر نيز نقل شده است .
16) اصول كافى، ج1، كتاب العقل و الجهل، قسمتى از حديث مفصل شماره 34 .
17) ر . ك: كشف المراد، تصحيح و تعليق حسن حسنزاده آملى، ص 303، نشر جامعه مدرسين، قم .
18) ر . ك: حسن و قبح عقلى، سلسله درسهاى استاد جعفر سبحانى، نگارش على ربانى گلپايگانى، بويژه صص 116- 122، نشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1368 .
19) همان .
20) در تهيه اين قسمت از اين كتب نيز استفاده شده: شريعت در آينه معرفت، عبدالله جوادى آملى، صص 199- 208: در آمدى بر علم كلام، على ربانى گلپايگانى، صص 165- 171، انتشارات دارالفكر، قم، چاپ سال 1378 .
21) نهجالبلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار شماره 105 .
22) بحارالانوار، ج1، ص 116، چاپ بيروت .
23) برگرفته از شريعت در آينه معرفت، ص 204- 208، مركز نشر فرهنگى رجا; درآمدى بر علم كلام، صص 169- 170 .
24) اين سخن از ادعاهاى مكرر دكتر عبدالكريم سروش است و اصرار دارد كه مديريت جامعه، مديريت عقلانى بايد باشد نه فقهى و ميان مديريت عقلى و فقهى پيوسته خط قرمز كشيده و اين دو را مربوط و منحصر به دو حوزه دنيا و دين مىداند! ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; كيان، شمارههاى 41 و 43، مقالات «دين اقلى و اكثرى» و «راز و راز زدايى» نيز كيان شماره 32، مقاله «تحليل مفهوم حكومت دينى» ، ص 12; قصه ارباب معرفت، صص 54- 55، نشر مؤسسه فرهنگى صراط .
25) ر . ك: كيان، شماره 26، مقاله «معنا و مبناى سكولاريسم» ، عبدالكريم سروش .
26) كيان شماره 23، مقاله «آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت» عبدالكريم سروش، بويژه ص 16 .
27) خداوند حق را مىگويد و او به راه راست هدايت مىكند . احزاب (33)، آيه 4 .
28) آن استخداوند، پروردگار حق شما)، با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟ ! يونس (10)، آيه 32 .
29) كيان، شماره 26، مقاله «معنا و مبناى سكولاريسم» ، سروش، ص 11 .
30) قرن هيجدهم ميلادى، را «عصرعقل» يا «عصر روشنگرى» مىنامند، عصرى كه انسان مدرن با آرمان عقلانيت جلوهگر شده و شريعت عقلانى را نه در كنار شريعت وحيانى، بلكه عليه آن به كار گرفته و جايگزين آن ساخته است . ر . ك: علم و دين، ايان باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، صص 71- 98، مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم 1374، نيز براى تحقيق بيشتر ر . ك: فلسفه روشنگرى، لوسين گلدمن، ترجمه منصوره (شيوا) كاويانى، سير فلسفه در اروپا، آلبرت آوى، ترجمه دكتر علىاصغر حلبى، فصول 8 و 9، بويژه صص 192- 200 و 242- 258 و 293- 314، انتشارات زوار .
31) ر . ك: علم و دين، ص 69- 98 ; نقدى بر مبانى معرفتشناسى و اومانيستى، مريم صانعپور، ص 17- 32، نشر مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، براى تحقيق بيشتر ر . ك: فلسفه روشنگرى لوسين گلدمن، ترجمه منصوره كاويانى: پاكسازى سكولاريسم . دكتر محمد رفيع الدين، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى .
32) ر . ك: نحل (16) : آيه 97; ابراهيم (14) : آيه 27 .
33) ر . ك: بحارالانوار، ج1، ص 100 ; مرآةالعقول، علامه مجلسى، ج1، ص 26 .
34) همان مدرك، ص 95 .
35) كاد الفقر ان يكون كفرا» . بحارالانوار، ج 27، ص 237 .
36) ر . ك: ولايت فقيه، عبدالله جوادى آملى، ص 87- 97 ; حكومت و مصلحت، سيدمحمد ناصر تقوى، بويژه ص 61- 73، انتشارات اميركبير، تهران .
37) عقل تا زمانى كه به مسايل نظرى و فكرى مىپردازد و در حوزه فكر و استدلال و براهين عقلى سير مىكند، عقل نظرى ناميده مىشود، اما آنگاه كه به امور عينى و بايدها و نبايدهاى عملى و اخلاقى مىپردازد، عقل عملى نام دارد .
38) امانوئل كانت (1724- 1804م) فيلسوف و متفكر بزرگ آلمانى كه متاثر از فلاسفه تجربه گرايى چون ديويد هيوم (1711- 1774 م) مىباشد و اين نظريه هيوم را كه مىگويد، «هيچ معرفتى جدا از تجربه وجود ندارد» ، دربست پذيرفته است و بر اين عقيده است كه: «تجربه اخلاقى و عقل عملى، مبدا پيدايش عقايد دينى مىباشد، و انديشه وجود حقيقى خدا را موجه مىسازد!» ر . ك: علم و دين ايان باربور، ترجمه خرمشاهى، صص 91- 97 .
39) بحارالانوار، ج2، ص 303 .
40) حيات معقول نوعى از زندگى است كه در آن همه استعدادهاى وجود آدمى تا آن جا كه مقدور است در بر طرف ساختن نيازهاى مادى و معنوى او به فعليت مىرسد . اين همان زندگى است كه در كلام خداوندى به «حيات طيبه» ، «حيات مستند به بينه» ، و «حيات حقيقى» نامگذارى شده است . ر . ك: فلسفه دين، علامه محمدتقى جعفرى، تدوين عبدالله نصرى، صص 347- 349 .
41) بحارالانوار، ج 74، ص 285، بخشى از خطبه مفصل و معروف به «خطبة الوسيله» .
42) آقاى عبدالكريم سروش در مقاله «دين اقلى و اكثرى» كه در شماره 41 مجله كيان به چاپ رسيده است، مدعى شده كه نودونه درصد از اخلاقيات و ارزشهاى اخلاقى (نظير راستگويى و دروغگويى) ارزشهاى خادمند و يك درصد آن ارزشهاى مخدوم . مرادش از ارزشهاى خادم اين است كه ارزشهاى اصيل و پايدار نيستند بلكه نسبى و ناپديدار بوده و به تعبير خودش: «براى زندگى كردن و در خدمت زندگىاند . . . چون اين ارزشها كاملا به نحوه زندگى (دنيوى) ارتباط دارند و در حقيقت آدابند نه فضايل . . . وقتى مىگويند ارزشها عوض شده است، مقصود ارزشهاى خادم است نه مخدوم . در بحث توسعه و مدرنيته، تحول ارزشها در واقع به تحول ارزشهاى خادم بر مىگردد . . . پس هر تحولى كه در زندگى رخ دهد لاجرم در قلمرو اخلاقيات يعنى (ارزشهاى خادم زندگى) هم تحول پديد مىآورد .» مراد آقاى سروش از ارزشهاى مخدوم، ارزشهايى است كه زندگى براى آنهاست . مانند توحيد و خداپرستى . اما اين تقسيمبندى ايشان نه با مبانى دينى - اسلامى ما سازگار است، چون اگر نگوييم همه ارزشهاى اخلاقى اصيل و پايدار و زوال ناپذيرند، اكثريت قريب به اتفاق آنها پايدار و اصيل بوده و آن قدر اهميت دارند كه زندگى دنيوى خادم و تابع آن بوده و بايد بر اساس آنها پايهريزى شود; و نه با اظهارات خودش در جاى ديگر سازگار و منطبق است; زيرا آقاى سروش در مقاله «آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت» كه در كيان شماره 23 به چاپ رسيد، عكس اين نظر (كه اخلاقيات ارزشهاى خادم زندگى و براى زندگى دنيوى و نيز آداب زندگىاند نه فضايل اصيل اخلاقى) را ابراز داشته و در صفحه 17 مقاله مزبور پس از تقسيم مسايل دينى به سه بخش: فقه، اخلاق و اعتقادات، در باره اخلاقيات مىنويسد: «دوم: بخش اخلاق دين، كه بخش بسيار مهمتر آن است . صددرصد اخروى است . يعنى راستگويى، عفت، مجاهدت با نفس، پارسايى، زهد، شكر نعمت، توبه، صبر، ذكر موت، معاد و . . . همه از نظر شرع در اصل براى كمال نفساند و نفسى كه صالح و پالوده باشد، در آخرت به نعيم و رضوان الهى خواهد رسيد . بلى آدميان صالح، دنياى آرامتر و زندگى آسودهترى هم خواهند داشت .»
43) ر . ك: قصه ارباب معرفت، عبدالكريم سروش، ص 54- 55 ; كيان شماره 32، مقاله «تحليل مفهوم حكومت دينى» . عبدالكريم سروش، ص 12 .