عقل در تفكر اسلام و غرب

پدیدآورنبی‌الله ابراهیم‏زاده

نشریهپیام حوزه

شماره نشریه22

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1051 بازدید
عقل در تفكر اسلام و غرب

نبى الله ابراهيم‏زاده

برخى از روشنفكران داخلى تلاش مى‏كنند تا چنين وانمود كنند كه در حوزه تفكر دينى - اسلامى هم (مانند حوزه تفكر دينى - مسيحى در غرب) عقل و دين از يكديگر جدا بوده و دين تنها در عرصه‏هايى حضور دارد كه عقل در آنجا حكم ندارد و هر كجا كه عقل كاربرد دارد، قلمرو دين نيست; چون دين را در امور ماورايى و به اصطلاح «عالم راز آلود» منحصر مى‏دانند و مى‏گويند عالم راز آلود از عالم عقلانى و به تبع آن از مديريت عقلانى جداست و چنين نتيجه مى‏گيرند كه قلمرو دين محدود به «مسايل فردى‏» و «امور معنوى‏» است و از برنامه‏ريزى و مديريت جامعه به دور است و مديريت جامعه و برنامه‏ريزى از اختصاصات عقل و به تعبير دقيق‏تر، «عقلانيت مدرن‏» و مديريت عقلانى برخاسته از آن است . (1)
در حالى كه در تفكر اسلامى نه تنها عقل و دين از يكديگر و جدا نيستند، بلكه «مكمل و مؤيد» يكديگرند . چطور مى‏توان گفت دين اسلام به عنوان آخرين و كامل‏ترين دين كه شالوده‏اش بر «عقل و فطرت‏» است و داعيه اداره جامعه جهانى و رستگارى همه جانبه انسان را دارد، از عقل و علم دور و در مقابل آن است؟ ! بلكه به رغم پندار نادرست آنان دين جاويد و جامعى چون اسلام در همه حوزه‏هاى زندگى مادى و معنوى انسان وارد شده و داراى برنامه و احكام و قوانين مى‏باشد . (2) روشن است چنين دينى با چنين رسالت و هدفى وسيع و بزرگ، نمى‏تواند از عقل و مديريت عقلانى بركنار باشد .
هر چند كه چنين تصور و پندارى در باره اديان تحريف شده درست است، اما در باره آيين مترقى و مصون از تحريف اسلام، چنين تصورى باطل و دور از حقيقت است . در اين مقاله بر آنيم تا رابطه عقل و دين را با استفاده از سخنان پيشواى نخستين مكتب اهل بيت عليهم السلام تبيين كنيم و نشان دهيم كه نه تنها عقل و دين در اسلام از يكديگر جدا نيستند، بلكه به گواهى آيات فراوان قرآن كريم و روايات پيشوايان معصوم بويژه حضرت على عليه السلام، اسلام از دو بخش عمده: «عقل‏» و «نقل‏» تشكيل شده و برخلاف ديگر اديان و آيين‏هاى تحريف شده و يا خرافى كه عقل و دين را جداى از يكديگر پنداشته‏اند، در اسلام «عقل‏» از چنان جايگاه بلندى برخوردار است كه تحت عنوان «عقلانيت دينى‏» بخش عظيمى از بيان احكام و اثبات گزاره‏هاى دينى را به عهده دارد و در كنار «شريعت وحيانى‏» تامين كننده اهداف آسمانى و مترقى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله مى‏باشد .
از اين رو، بايد گفت: تعبير «عقل و دين‏» به نظر دقيق اسلامى و مفاهيم قرآنى نوعى تعبير مسامحى، نارسا، بلكه دور از واقعيت است، چون موهم تعارض عقل و دين و يا حداقل تداعى كننده دوگانگى و جدايى ميان اين دو است; آن گونه كه امروزه از سوى برخى روشنفكران و نويسندگان، اين جدا انگارى عقل و دين (راسيوناليسم) همراه با جداانگارى دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز انسان محورى (اومانيسم) نه «خدامحورى‏» و «دين مدارى‏» دامن زده مى‏شود .
بنابراين، تعبير صحيح و سازگار با ديدگاه دقيق اسلامى اين است كه گفته شود: «عقل و نقل‏» ، نه «عقل و دين‏» ; و اگر در تعابير از «عقل و دين‏» سخن مى‏رود، به واقع «عقل‏و نقل‏» مراد است . (3)
در اين مقاله با بيان جايگاه و نقش عقل در دين و به تعبير صحيح‏تر معرفى «عقلانيت دينى‏» ، تفاوت‏هاى آن با عقلانيت مدرن غربى (مورد نظر روشنفكران داخلى و خارجى) آشكار خواهد شد .

اسلام، دين عقل و فطرت

از متون دينى (آيات و روايات) به دست مى‏آيد كه شالوده اسلام بر عقل و فطرت است . عقل و براهين عقلى با روح و محتواى احكام و قوانين آسمانى اسلام آميخته است . در اين جا به عنوان نمونه چند حديث از معصومين عليهم السلام بويژه حضرت على عليه السلام نقل مى‏شود .
اصبغ بن نباته از على عليه السلام روايت كرد كه جبرئيل عليه السلام بر آدم نازل شد و گفت:
اى آدم! من مامور شده‏ام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم . پس يكى را بر گزين و دو تا را واگذار . آدم گفت: آن سه چيز چيست؟ گفت: عقل، حيا و دين . آدم گفت: عقل را برگزيدم . جبرئيل به حيا و دين گفت: شما باز گرديد و او را واگذاريد . آن دو گفتند اى جبرئيل، ما ماموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم . گفت: خود دانيد و بالا رفت . (4)
از اين روايت استفاده مى‏شود كه عقل با حيا و دين لازم و ملزومند و از يكديگر جدا نمى‏شوند . پس خداوند به هر كس عقل عنايت كند حيا و دين هم عنايت كرده است . چه اين كه عقل به معناى واقعى كلمه - نه نيرنگ و فريب كارى - همان است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
عقل آن است كه با آن خدا پرستيده شود و بهشت‏به دست آيد . (5)
نيز امام على عليه السلام هدف بعثت پيامبران الهى را شكوفاسازى عقل و فطرت بشر اعلام داشته و فرمود:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروالهم دفائن العقول . (6)
پيامبرانش را در ميان آن‏ها (مردم) مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت (فطرت خداجويى و دين خواهى) را از آنان خواستار شود و نعمت‏هاى فراموش شده را به ياد آن‏ها آورد و با ابلاغ دستورات خدا، حجت را بر آن‏ها تمام كند و گنج‏هاى پنهانى عقل‏ها را آشكار و شكوفا سازد .

عقل، برترين موجود

در تفكر دينى و منابع روايى اسلامى، عقل، از برترين مقام و منزلت در جهان آفرينش برخوردار بوده و سرچشمه وجود و ريشه و اساس آفرينش به شمار آمده است .
بر اين اساس، خداى متعال، عقل را از نور خويش آفريد و آن نخستين موجود نظام آفرينش و از سنخ روحانيون و مجردات است . اين موجود شريف كه در لسان حكما و عرفاى بزرگ اسلام به عنوان «صادر نخستين‏» و «عقل اول‏» مطرح است، بر نور وجود نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصومش عليهم السلام منطبق است; و آن‏ها در سير نزولى، اولين موجودند، همچنان كه در سير صعودى نيز برترين و بلند مرتبه‏ترين موجودات به كمالات عالى رسيده به شمار مى‏آيند . (7)
طبق مفاد برخى از همين روايات معصومين عليهم السلام، خداوند پس از آفريدن عقل، بدو فرمود: پس رو، او پس رفت، سپس فرمود: پيش آى، پيش آمد . آن گاه خداى متعال به او (عقل) فرمود: تو را با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت و برترى بخشيدم و كرمتك على جميع خلقى . (8)
با توجه به اين كه عقل، نخستين و برترين موجود نظام آفرينش محسوب مى‏شود و مصداق اتم و اكمل آن نيز، نور وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت معصوم عليهم السلام او مى‏باشند، اين حقيقت روشن مى‏شود كه عقل، ريشه و اساس تفكر دينى را نيز تشكيل مى‏دهد و به عنوان «شريعت عقلانى‏» توام با «شريعت وحيانى‏» در همه عرصه‏هاى حيات مادى و معنوى انسان حضور دارد و برنامه‏هاى زندگى و راه كارهاى عملى براى همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى انسان را ارايه مى‏كند . بر اين اساس است كه حضرت امام على عليه السلام، عقل را رسول حق و پيامبر درونى معرفى كرده (9) است . امام موسى كاظم عليه السلام در تبيين بيش‏تر سخن پيشواى نخستين چنين فرمود:
ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة‏باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول (10)
همانا خداوند را بر مردم دو حجت و رسول است: حجت ظاهر و آشكار و حجت‏باطن و پنهان; اما حجت ظاهر و آشكار، رسولان، پيامبران و ائمه عليهم السلام و حجت‏باطن و پنهان، عقل‏ها هستند .
آيا بهتر از اين مى‏توان به نقش عقل و جايگاه رفيع آن در دين اشاره كرد؟ ! به راستى تعبيرى بهتر از اين كه عقل را هم رتبه و هم طراز با پيامبران و امامان عليهم السلام و به عنوان پيامبر و امام درونى و باطنى معرفى كرده، مى‏توان يافت؟

عقل و دين، قوام زندگى متعالى

در تفكر دينى - اسلامى عقل و دين دو ركن و پايه و قوام زندگى مترقى و سعادتمندانه معرفى شده‏اند، به طورى كه زندگى بدون اين دو معنا ندارد، هم چنان كه انكار نقش هر كدام، انكار بخش مهمى از حقيقت‏حيات برتر و تن دادن به حيات حيوانى و دور ماندن از حيات معقول و توام با معنويت و آرمان‏هاى والاى انسانى و الهى است . چه اين كه امام على عليه السلام، برترين سرمايه‏ها و دارايى‏هاى زندگى را عقل و انديشه رشد يافته و بزرگ‏ترين فقر و نادارى و فلاكت را، حماقت و بى عقلى معرفى كرده است (11) و در بيان رساتر و با لحنى جدى‏تر فرمود:
. . . لااغتفر فقد عقل و لادين للان مفارقة الدين مفارقة الامن فلايتهنا بحياة مع مخافة و فقد العقل فقد الحياة و لايقاس الابالاموات . (12)
. . . از هيچ انسان فاقد عقل و دينى چشم نمى‏پوشم و نمى‏گذرم; زيرا جدايى از دين جدايى از امنيت و آرامش است و زندگى (بدون امنيت و آرامش و) توام با هراس و اضطراب، گوارا و لذت بخش نيست; و فقدان عقل (نيز) فقدان زندگى است (زيرا بى خردان) فقط با مردگان مقايسه مى‏شوند وبس! .
ثمره شيرين همراهى عقل و وحى و يا عقل و دين اين است كه انسان مؤمن بايد هيچ كارى را بدون ملاك عقلى و برهان به انجام نرساند و به اصطلاح در هيچ كارى بدون داشتن حجت‏شرعى و يا حجت عقلى وارد نشود . چه اين كه تكليف دينى در اين دنيا به مقدار عقل و درك و توان فكرى و عملى مكلفان است، هم‏چنان كه طبق داده‏هاى دينى (آيات و روايات) حساب‏رسى و ازخواست‏بندگان در قيامت نيز به اندازه عقلى است كه در دنيا به آن‏ها داده شده است . (13)
امام على عليه السلام در حديث ديگرى ضمن بيان شاخصه‏هاى زندگى آميخته به انديشه دينى و عقلانى (كه زندگى ايده‏آل و توام با رشد و كمال است) با تصريح به نام عقل و دين تحت عناوين «انسان عاقل‏» و «انسان مؤمن‏» ، به رابطه تنگاتنگ و ناگسستنى ميان عقل و دين در تفكر دينى - اسلامى اشاره كرده و فرمود:
انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى‏كند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگار خويش مى‏كند; قسمت ديگرش را در طريق اصلاح معاش و زندگى‏اش به كار مى‏گيرد و قسمت‏سوم را براى بهره‏گيرى از لذت‏هاى حلال و دل‏پسند . و براى شخص عاقل، شايسته نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه جهت‏باشد: براى اصلاح امور زندگى، يا در راه آخرت و يا در راه لذت غير حرام و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث: مرمة لمعاش او خطوة فى معاد او لذة فى غير محرم . (14)

عقل، ملاك حسن و قبح افعال

يكى از بزرگ‏ترين نقش‏هاى كاربردى عقل در عمل و شيوه‏هاى رفتارى دين‏داران و مؤمنان، درك خوبى‏ها و بدى‏ها و به اصطلاح كلامى «حسن و قبح افعال‏» توسط عقل است، به طورى كه اگر داورى عقل و خرد را در كردار و رفتار نپذيريم و خوبى‏ها و بدى‏ها را با شاخص و ملاك عقل شناسايى نكنيم، در زندگى و در تشخيص بايدها و نبايدهاى ايمانى و نيز در تميز ميان حق و باطل و خوبى‏ها و بدى‏ها دچار مشكل جدى مى‏شويم; و اساسا فلسفه حساب‏رسى و پاداش و كيفر اعمال در روز جزا معنا و مفهوم حقيقى خود را از دست‏خواهد داد; چه اين كه خوبى را به اين دليل خوبى مى‏گويند كه عقل به حسن ذاتى آن حكم مى‏كند و هر چه را هم عقل ناب خوب بداند شرع خوبى آن را امضا كرده است و به عكس، بدى بدين دليل بد است كه عقل ناب و مستقل آن را قبيح و زشت‏بداند . و زشت عقلانى هم، حرام شرعى و گناه و معصيت است .
البته توجه شود مراد اين نيست كه عقل بايد و مى‏تواند در همه اعمال و حلال و حرام دينى اظهار نظر كند و هر طور كه اظهار نظر كرد حجت‏شرعى بوده و مورد امضاى شرع و دين است، (چون خواهيم گفت دين خدا هرگز با قياسات و دريافت‏هاى عقل ناقص بشرى قابل دريافت و اثبات نيست) بلكه مراد اين است كه عقل در محدوده‏هايى كه قدرت درك و شناخت دارد و به اصطلاح حوزه عمل اوست كه در اصطلاح كلامى از آن به «حسن و قبح عقلى‏» و مانند آن تعبير مى‏كنند، حكم مستقل عقل ناب كه با مقدمات برهانى و يقينى به دست آمده، حجت‏شرعى و معتبر است . به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجه كنيد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
انما يدرك الخير كله بالعقل و لا دين لمن لا عقل له . (15)
همانا تمام خير با عقل درك مى‏شود و كسى كه عقل ندارد دين ندارد .
رئيس مذهب شيعه، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نيزفرمود:
فبالعقل عرف العباد خالقهم . . . و عرفوا به الحسن من القبيح . (16)
به وسيله عقل، بندگان، آفريدگار خويش را شناخته‏اند (عقل وسيله شناخت‏سرچشمه هستى است) ; و به وسيله عقل زيبا از زشت را تشخيص داده‏اند .(عقل وسيله شناخت تكاليف بندگان است)
توضيح آن كه متكلمان و حكيمان اسلامى به ويژه خواجه نصيرالدين طوسى مى‏فرمايند:
انكار حسن و قبح عقلى و اصرار بر ثبوت آن توسط شرع (چنان كه اشاعره از اهل سنت مى‏گويند)، مستلزم انكار حسن و قبح به طور مطلق و نفى اين دو از اساس است; زيرا اطمينان به صدق و كذب گفتار مخبر صادق نداريم، چون راه كشف صدق گفتار مخبر صادق (پيامبر و امام معصوم عليهم السلام از راه حسن و قبح عقلى است; يعنى قبول قول مخبر صادق (قول و اخبار پيامبر از غيب و اخبار غيبى از قيامت و مانند آن) منوط به قبح عقلى سخن كذب از اوست و در غير اين صورت صدق و كذب و بلكه حسن و قبح ملاك و معيارى نخواهد داشت; چون اثبات گزاره‏هاى دينى (كه از اخبار غيبى مخبر صادق يعنى پيامبر به دست مى‏آيد) مستلزم دور است‏به اين معنا كه صحت و اعتبار حقايق دينى به خاطر قول مخبر صادق است و نيز مخبر صادق به اين دليل است و راست مى‏گويد كه دين، قول او را معتبر شمرده است . اين به صراحت، دور صريح و باطل است . (17)
نيز بر اساس نظر خواجه‏نصير طوسى و ساير حكما و متكلمان اسلامى پيرو مكتب راستين اهل بيت عليهم السلام شالوده اوامر و نواهى الهى بر حسن و قبح عقلى است . چون امر به كار زشت و نهى از كار خوب و نيكو، خلاف حكمت و عقل است و از خداى حكيم هرگز كار خلاف عقل و حكمت‏سر نمى‏زند .
حتى با انكار حسن و قبح عقلى، اثبات اصل شرايع هم ممكن نيست; زيرا اگر حسن و قبح فقط از طريق سمع و نقل (شريعت وحيانى) اثبات شود و صدور هيچ فعلى از خدا، قبح عقلى نداشته باشد، در اين صورت سپردن معجزات (دليل صدق مدعى نبوت) به دست دروغ‏گويان كار ناروايى نخواهد بود و تجويز كردن اين مطلب راه شناخت نبوت را مسدود مى‏كند; زيرا تصديق مدعيان نبوت پس از اظهار معجزه، بدون دليل (و غير قابل قبول) خواهد بود . (18)
از آثار ديگر حسن و قبح عقلى (علاوه بر شناخت‏خدا و لزوم عبادت او به عنوان لزوم شكر منعم، نيز توصيف خدا به عدل و حكمت، لزوم بعثت پيامبران و تشريع اديان بر اساس لزوم لطف بر بندگان، تصديق مدعيان نبوت و تشخيص صدق مدعاى آنان و) . . . ، اثبات ارزش‏هاى اخلاقى توسط آن است; زيرا حسن و قبح عقلى پايه و اساس اخلاقيات و مكارم اخلاقى به شمار مى‏آيد . به اين بيان كه كليه امور اخلاقى و احكام و قوانين شرعى (حلال و حرام) بر اساس حسن و قبح عقلى تشريع شده و سازگار با عقل و فطرت پاك و سالم انسانى بوده و داير مدار احكام عقلى و بايدها و نبايدهاى آن است . (19)
بنابراين، عقلانى بودن دين نيز به معناى انطباق حقايق جاودانه و اصيل دين با گزاره‏هاى عقلى است و گزاره‏هاى عقلى هم قضايايى هستند كه با مقدمات يقينى و برهانى به دست آمده باشند . يعنى ساختار قوانين دينى به گونه‏اى است كه قابل درك و اثبات با عقل است، و در صورتى كه قوانين، اعمال و عقايد دينى بر عقل در قالب گزاره‏هاى قابل قبول ارايه گردد، عقل آن‏ها را تاييد و گواهى مى‏كند .

تبيين بيش‏تر جايگاه عقل

اگر بخواهيم نقش‏هاى كاربردى عقل در دين را بررسى كنيم، مى‏توان برخى از مهم‏ترين كاربردها و نقش‏هاى عقل را در محورهاى زير جمع‏بندى و ارايه كرد:
عقل، ضابط تكليف، معيار قبولى عبادات، معيار استنباط احكام، وسيله درك مصالح و مفاسد و حسن و قبح اعمال، وسيله درك و شناخت‏شريعت و دين برتر و كامل‏تر، معيار شناخت‏حق از باطل، عامل حيات و بقاى شريعت، ملاك حساب‏رسى در روز جزا، منبع مطمئن درك و كشف بسيارى از احكام و غير آن است .
در تبيين بيش‏تر جايگاه عقل در اسلام و رابطه آن با دين، بايد گفت:
عقل ناب در اسلام به عنوان منبع مستقل در اثبات برخى گزاره‏ها و مسايل دينى و نيز در كشف احكام و فروع فقهى، در كنار دو منبع ديگر (كتاب و سنت) مطرح است; يعنى در اسلام نه عقل به عنوان تنها منبع شناخت و معرفت دينى پذيرفته شده، و نه به طور كلى فاقد اعتبار و بى‏ارزش شمرده شده است، بلكه به اين صورت است كه برخى از معرفت‏هاى دينى، مانند اثبات وجود خدا و برخى صفات جمال و جلال او، ضرورت پذيرش اصل دين (و تا حدودى ضرورت وجود رهبران و هدايت‏گران دينى در جامعه)، دلالت معجزه بر راستگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آن جزء از طريق عقل ناب قابل اثبات نيست و اگر دين در اين زمينه‏ها سخنى دارد، خاستگاه عقلانى دارد و به پشتوانه حكم عقل بوده و در واقع بيان دين، ارشاد به حكم عقل است .
هم‏چنين در باب مستقلات و ملازمات عقليه نيز عقل، نقش معرفتى تبيين كننده‏اى دارد و حجت‏شرعى محسوب مى‏شود . نيز در باب تربيت و اخلاق، عقل يارى رساننده دين بوده و احكام آن مورد تاييد دين وحيانى و بلكه خود به عنوان دين عقلانى مطرح مى‏باشد .
در باب احكام و فروعات فقهى، اعم از عبادى، تجارى، قضايى و به ويژه در تشخيص موضوعات احكام، نقش عقل و احكام عقلى در شكل‏هاى مختلف از قبيل: سيره عقلا، بناى عقلا، نظر عرف و خبرگان هر فن و مانند آن كاربردهاى فراوانى دارد; هر چند در فهم ملاكات احكام شرعى به ويژه در باب عبادات و نيز در تشخيص مصاديق حسن و قبح نقش معرفتى عقل محدود بوده و احكام عقلى به طور گسترده و فراگير نيست . چون اين‏ها در حوزه عمل مستقل عقل نبوده و از توان تشخيص و فهم عقل بيرون است و در قلمرو شريعت وحيانى (قرآن و سنت) مى‏باشد .
پس روشن شد كه دين، مجموعه ره‏آورد عقل و نقل است و عقل نه تنها در برابر دين قرار نمى‏گيرد و رقيب آن نيست، بلكه هماره رهنمود عقل، همتاى هدايت نقل و جزء احكام، مسايل و قضاياى دينى تلقى شده و معتبر است; يعنى همان طور كه بعضى از كارها طبق متون نقلى يا واجب است‏يا حرام و بعضى ديگر يا مقدمه واجب است‏يا مقدمه حرام، همين طور بعضى از كارها بر اساس حكم عقل يا واجب است‏يا مقدمه واجب و يا حرام است‏يا مقدمه حرام .
علت اين است كه اصل دين و فرامين دينى، همان اراده خداوند است كه گاهى به وسيله عقل به عنوان رسول و حجت‏باطنى مكشوف مى‏شود و زمانى توسط نقل (رهاورد انبيا) به عنوان رسول ظاهرى و گاهى هم به وسيله هر دو به طور انضمام . (20)
از آن چه گفته شد چند چيز روشن مى‏شود: نخست، اين كه گفته شده قلمرو عقل و دين جدا است، نه به اين معناست كه عقل و دين در برابر هم و رقيب يكديگرند، بلكه هر دو مكمل همند; و نه دين در اين گونه تعابير به معناى اصل دين مى‏باشد، چون اصل دين مركب از عقل و نقل است . از اين رو، تعبير عقل و دين به اين معنا غلط و دور از واقع است . بله، اگر مراد از دين، دين و شريعت وحيانى باشد كه همان متون دينى (كتاب و سنت) است، در اين صورت مى‏توان گفت دين وحيانى و يا دين نقلى با دين عقلانى و به تعبير ساده‏تر عقل و نقل در كنار و در عرض هم (نه ضد يكديگر) مى‏باشند و هر كدام بخشى از احكام را ارايه مى‏كنند; يعنى بخشى از احكام و برنامه‏ريزى به دين نقلى (كتاب و سنت) واگذار شده و بخش ديگر به دين عقلى .
بنابراين، تفكيك بين عقل و دين به صورتى كه اين دو در برابر هم قرار بگيرند و حريم هر يك جداى از ديگرى بوده، به طورى كه باهم تعامل نداشته باشند، و به تعبير نويسنده مقاله «دين اقلى و اكثرى‏» : دين مربوط به عالم راز آلود بوده و كارى به عالم مادى كه قلمرو عقل و مديريت عقلانى است، نداشته باشد، چنين نيست; زيرا دينى كه بنيادش بر عقل و فطرت پاك و نيالوده انسانى است نمى‏تواند غير عقلى بينديشد و احكامى برخلاف عقل ناب صادر كند .
همچنان كه مراد از اين كه دين اسلام، دين عقل و فطرت است نيز به اين معنا نيست كه عقل و نقل در همه جزييات عين هم مى‏انديشند و نظر مى‏دهند، بلكه چنان كه اشاره شد مراد اين است هر يك عهده‏دار بخشى از حوزه علم و عمل دينى مى‏باشند . به اين بيان كه همه احكام مورد لزوم دين و دنياى مردم در همه اعصار، به طور جزيى در شريعت وحيانى نيامده است . و از آن طرف، عقل هم قادر نيست كه همه مسايل مورد نياز بشر را درك و براى آن‏ها احكام صادر كند; بلكه عقل و وحى به كمك هم مى‏توانند ره‏گشاى دنيا و آخرت مردم باشد .
بر اين اساس، آن‏جا كه عقل درك نمى‏كند و حكم ندارد، حوزه مستقل شرع است - گر چه احكام شرعى مستقل نيز با عقل سازگار و منطبق است - نيز آن‏جا كه عقل درك مى‏كند و حكم دارد، شرع يا حكم مستقل ندارد يا فقط به بيان كليات بسنده كرده و شرح جزييات مسايل را به عقل واگذارده است و يا شرع مستقلا حكم آورده و به جزييات مسايل هم پرداخته است، ولى با وجود احكام عقلى، اين‏گونه احكام شرعى، ارشاد به حكم عقل است و نيز حكم امضايى است نه تاسيسى . چنان كه اين سخن امام على عليه السلام كه فرمود:
خداوند از بيان برخى از احكام خوددارى ورزيده است، ولى نه از روى فراموشى، بلكه از روى تفضل و رحمت . (21)
اشاره به همين دارد كه خداوند بيان بسيارى از چيزها را به عقل سپرده و حكم عقل را نيز در اين مسايل امضا كرده است . البته مراد از احكام عقلى هم، احكام متقن و براهين محكم عقلى بر آمده از عقل ناب و نيالوده به پليدى‏ها و هواهاى نفسانى است نه احكام ظنى حاصل از استحسان و قياس و مانند آن كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام فاقد ارزش و اعتبار است .
از اين رو، به دليل اين كه به كارگيرى استحسان و قياس براى به دست آوردن احكام عقلى و در نتيجه، اكتفا و اعتماد به احكام عقلى ظنى، بسيار محتمل است و نيز به كارگيرى عقل در مسايل خلاف شرع و در جهت تامين مطامع نفسانى و اهداف شيطانى بسيار اتفاق افتاده و مى‏افتد، لذا بايد به صحت و اتقان حكم عقل اطمينان حاصل كرد . راه آن هم سازگارى با نصوص معتبر نقلى (از كتاب و سنت) مى‏باشد، هم‏چنان كه راه اطمينان از احكام جزيى فقهى، عرضه آن به عقل ناب و اصول متقن عقلى توسط مجتهد است . چه اين كه عقل اگر در پرتو هدايت‏هاى دين و همراه با سلامت نفسانى صاحبان خرد حكم نكند، به طور معمول در خدمت اهداف نفسانى و شيطنت و سياست‏بازى قرار مى‏گيرد و بلكه خود مظهر شيطنت‏ها و فريب‏كارى‏ها و سياست‏بازى‏هاى دنيايى (نظير شيطنت و فريب‏كارى معاويه و عمروعاص) مى‏شود . چنان كه وقتى از امام صادق عليه السلام در باره عقل معاوية‏بن ابى سفيان پرسيده شد، فرمود:
تلك النكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل و ليست‏بالعقل . (22)
آن تجاهل و نيرنگ و شيطنت‏بود و شبيه و مانند عقل است نه خود عقل . (23)
دوم، روشن شد كه سخن از مديريت عقلى و عقلانى و مديريت فقهى و دينى و تفكيك حوزه عمل اين دو (به اين صورت كه امور دنيوى و سياسى و نيز برنامه‏ريزى زندگى مربوط به مديريت عقلى است نه مديريت فقهى، آن هم به دليل ناكار آمدى دين)، سخن گزاف و باطلى است; (24) زيرا اولا كسى نگفته كه دين همه جزييات مسايل مربوط به زندگى را بيان كرده تا شما آن را نفى كنيد، ثانيا مديريت عقلى شايد در برابر مديريت فقهى (فقه برآمده از كتاب و سنت) باشد اما با توضيحاتى كه ارايه شد، هرگز در برابر مديريت عام دينى نيست، چون در باره امور جزيى روزمره زندگى، يا نصوص دينى نيامده و يا بسيار كم و ناچيز آمده و بيان شرعى راه‏كارهاى زندگى هر زمان به فقهاى هر عصر واگذار شده تا از طريق اجتهاد مصطلح و مورد قبول پيشوايان دينى (كه در سخنانشان بازگو شده است) و با استفاده از ادله اجتهادى (كتاب، سنت، اجماع و عقل)، به استنباط و اجتهاد پرداخته و احكام و برنامه‏هاى لازم زندگى در چارچوب دين را استخراج و فراراه مؤمنان و دين‏داران قرار دهند; يا اين كه بر عهده كارشناسان و متخصصان مربوط به هر بخش از علوم و مسايل مورد نياز زندگى نهاده شده، تا آنان با رعايت ضوابط شرعى و سازگار با متون دينى، مسايل و نيازمندى‏هاى زندگى بشر را تهيه و ارايه كنند .

جداانگارى عقل و دين زاييده تفكر سكولاريستى

از آن‏چه گفته شد، روشن گشت كه عقل و دين و به تعبير دقيق‏تر عقل و نقل با هم ارتباط وثيق داشته و دو بخش از شجره طيبه «دين‏» را تشكيل مى‏دهند . عقل در كنار دين و يار و مددكار آن در عرصه‏هاى مختلف حيات انسانى بوده و دين نيز مكمل عقل است . از اين‏جا نتيجه مى‏گيريم اين تفكر كه ميان عقل و دين رقابت و جدايى و نيز تعارض مشاهده مى‏كند، نوعى تفكر غربى و سكولاريستى است .
توضيح آن كه آن‏گاه كه رابطه ميان اين دو (عقل و دين) از زاويه ديد و نگرش غربيان يعنى با بينش سكولاريستى و اومانيستى ملاحظه و ارزيابى مى‏شود، چنين نتيجه مى‏دهد كه عقل و دين، قلمرو جدايى داشته و سر ناسازگارى و ناهمسويى با هم دارند و دين، منحصر در عرصه‏هايى مى‏شود كه عقل در آن‏جا حكم ندارد; زيرا سخن از «عقلانيت مدرن است كه فضاى عقلانيت پيشين را تنگ كرده است .»
اين عقل سكولاريزه شده «عقلانيت مدرن‏» است كه مبناى تفكر سكولاريستى قرار گرفته و شالوده فكرى «انسان مدرن سكولار انديش‏» (نه انسان سنتى پيشين!) را تشكيل مى‏دهد . (25)
اين انديشه و عقل است كه انتظارات و مطالبات پيشينى انسان مدرن را اصل مى‏داند و چنين حكم مى‏كند كه: «فهم متون دينى، خود در گرو تعيين و تحديد انتظارات ما از دين است و نه بر عكس، . . . شنيدن سخن دين كافى نيست، بلكه آن سخن بايد فهم شود، و فهم ما از دين متكى است‏به نوع انتظاراتى كه از دين داريم و چنان نيست كه از خود دين بفهميم كه بايد از او چه بخواهيم . . .» (26)
بنابراين، طرح نظرياتى چون «انتظار بشر از دين‏» ، «ديدگاه اقلى و اكثرى‏» ، «راز و راززدايى‏» و غير آن به انگيزه محدود سازى قلمرو دين و اختصاص دادن آن به عالم رازآلود آسمانى و غيبى و صحنه زندگى اين دنيايى را در بست در قلمرو عقل دانستن، همه و همه بر اساس حكم «عقلانيت مدرن‏» و «انديشه سكولاريستى‏» است .
براى روشن شدن بيش‏تر حقيقت امر و صدق ادعاى ما، بهتر است در اين‏جا نيز گوشه‏هاى ديگرى از سخنان نويسنده نظريه «انتظارات بشر از دين‏» را بياوريم، سپس به بررسى دقيق و داورى واقع بينانه‏ترى بپردازيم، تا روشن شود كه هرگز عقل و دين (البته دين و اديانى كه خواستگاه وحيانى دارند و به ويژه اسلام كه اساسا دين عقل و فطرت است) با هم تعارض و تنافى ندارند، بلكه هر دو همانند دو چشمه جوشانى مى‏باشند كه از يك منبع سرچشمه گرفته و در تكاپوى يك حقيقت‏اند . چون در جهان آفرينش جز يك حقيقت وجود ندارد و آن; ذات پاك «خداوند» است و بس:
«و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل‏» (27) «فماذا بعد الحق الاالضلال‏» (28)
اينك گزيده‏هايى كوتاه از سخنان نويسنده مذكور ارايه مى‏شود:
سكولاريسم، فرزند فلسفه عقلانى متافيزيكى است . . . فيلسوفان متافيزيسين با طرد مفهوم «استحقاق‏» و با مطرح كردن مفهوم «ذات و طبيعت‏» بدان غايت رسيدند و همين فلسفه بود كه به آدمى جرات داد تا جهان را بدون حضور خداوند تحليل و توجيه عقلانى كند و نهايتا زمام امر را به دست علم تجربى بى‏خدا بسپارد تا دموكراسى و تكنوكراسى را پديد آورد . . . عقل مدرن، عقل تجربى است و ديگر از بدى و خوبى فاعل و پليدى و پاكى فعل سخن نمى‏گويد و فقط سخن از سود و زيان افعال است و چنين بود كه تفكر سكولار، يعنى تبيين مستقل امور اخلاقى و طبيعى، بدون توسل به حضور خداوند، متولد و مستقر شد . . . قصه سكولاريسم، قصه عقل غير دينى است كه اگر چه ضد دينى نيست، دينى هم نيست‏» . (29)
توضيح آن كه عقلانيت مدرن، فرزند دوران عقل‏گرايى و يا «عصر روشنگرى‏» است كه پس از رنسانس در غرب رخ نمود (30) ; و در واقع خيزش تند غرب عليه تمام نمادهاى مذهبى مى‏باشد . پس از رنسانس در غرب عقل جزيى از سوى دانشمندان تجربى مانند هابز، جان لاك، اگوست كنت، ديويد هيوم و غير آن اصالت‏يافته و به عنوان مكتب «اصالت‏خرد» نمودار گشت . عقل جزيى غربى (عقل مدرن) هدفش صرفا تصرف در دنيا و استيلا جويى بر طبيعت و انسانيت‏بوده و عقلانيت و روح سرمايه‏دارى جديد قرار گرفته است . عقل مدرن، سيطره آشكار نفس اماره بر انسان مدرن و سكولار انديش است كه فرامين و خواسته‏هاى آن را بر فرامين خدا ترجيح داده و انسان را مالك الرقاب هستى و محور آن قرار داده است . عقل مدرن، محصول نسبت‏حجاب آلود و دورى است كه انسان مدرن از حقيقت پيدا كرده است .
كوتاه سخن اين كه عقل مدرن يا عقل انگارى (راسيوناليسم)، بشر انگارى (اومانيسم) و جداانگارى دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز كنار زدن عقل از جايگاه اصلى‏اش (كه بايد به عنوان «پيامبر درونى‏» هدايت همه جانبه انسان را همراه با پيامبران بيرونى و دين بر عهده گيرد) همنشين حس و تخيل شده و با جهان‏بينى تجربى و حسى به انكار خدا و واقعيت‏هاى فراحسى پرداخت و انسان را ميزان و معيار همه چيز معرفى كرد، آن هم انسانى كه در حد «حيوان سياسى‏» تنزل نموده و سر در آخور طبيعت نهايى و آرمان نهايى‏اش رسيدن به لذايذ مادى و تامين انتظارات و خواسته‏هاى نفسانى مى‏باشد و بس .» (31)
در باره بينش ياد شده با ويژگى‏هايى كه بيان شد (بشر انگارى، جداانگارى عقل از دين و دين از دنيا و نيز معرفت و شناخت را محدود و منحصر به تجربه و حس دانستن)، بايد گفت گرچه اين بينش و تفكر در خاستگاه اوليه‏اش (غرب مسيحى) و در محدوده زمانى خاص و نيز در نقطه اوج خود، توانست‏به عنوان تفكر برتر و مترقى‏تر مطرح شود و طرفداران پرو پا قرصى هم پيدا كند، ولى پس از اندك زمانى كه پيامدهاى ناگوار و آثار سوء و غير قابل قبول آن مانند معنويت‏زدايى، ايجاد بحران اخلاقى، انحطاط فكرى - عقيدتى و فساد اجتماعى، پديدار گشت، در خود غرب از رونق افتاده و با مخالفان و مخالفت‏هاى جدى مواجه گشت .
گواه بر آن، اقبال عمومى و جدى به معنويت و خدا در غرب است كه به طور فزاينده در حال رشد و گسترش مى‏باشد، و عموم انديشمندان واقع‏بين و در راس آنان دانشمندان علوم اجتماعى و روان‏شناسى، تنها راه نجات غرب از اين بن‏بست‏هاى فكرى و سرخوردگى نسل جوان از زندگى ماشينى و نيز رهايى از منجلاب فساد را، بازگشت دو باره به دين و مذهب و اخلاق اعلام مى‏دارند .
اما تعجب اين‏جاست كه برخى روشنفكران داخلى و عقل‏گرايان افراطى، در اين دوران بازگشت‏بشر غربى و شرقى به دين و خدا و نيز عصر احياى تفكر دينى به ويژه احياى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در جهان اسلام و ايران، بر طبل «عقلانيت مدرن‏» مى‏كوبند و دين و عقل سكولاريزه شده را تبليغ كرده و سعى در رواج و رسميت‏بخشى تفكر منسوخ و بى‏روح «سكولاريسم‏» ، «اومانيسم‏» ، «ليبراليسم‏» و مانند آن را دارند . تفكرى كه بزرگ‏ترين و جدى‏ترين حامى و منادى آن، نه طيف دانش آموختگان و روشنفكران راستين غربى و شرقى، بلكه دولت‏هاى استكبارى و استعمارگر مى‏باشند، كه آنان نيز نه در پى رهايى انسان از تنگناهاى زندگى و تامين سعادتمندى و رستگارى حقيقى اويند، بلكه در پى محو و اضمحلال تفكر دينى مترقى و اسلام ستم سوز و استكبار ستيز هستند تا به اهداف استعمارى و منافع استكبارى خويش دست‏يابند .

تفاوت عقل دينى و عقل مدرن

براى شناخت‏بيش‏تر عقل دينى و درك بهتر تفاوت‏هاى آن با عقل مدرن، مقدمه كوتاهى ارايه مى‏شود، تا چگونگى حضور عقل دينى در زندگى مادى و معنوى انسان و معاضدت با عقل وحيانى يا «شريعت وحيانى‏» در حل معضلات فردى و اجتماعى و هم اين كه اساسا عقل دينى به چه معناست‏بيش‏تر و بهتر روشن گردد .
عقل انسانى در پرتو ارشادها، هدايت‏ها و تعاليم الهى به آن چنان رشد، بالندگى و شكوفايى رسيد كه در رتبه و اعتبار شريعت وحيانى قرار گرفته، و نه تنها همانند عقلانيت مدرن غربى همنشين حس و تجربه نيست، بلكه روح تعاليم اسلامى را تشكيل داده و رسالت پيامبرى - پيامبر درونى - پيدا كرد و تحت عنوان «عقل دينى‏» يا «شريعت عقلانى‏» در تكاپوست تا همراه با «شريعت وحيانى‏» به آرمان متعالى انسان‏هاى مؤمن و موحد، يعنى رسيدن به «حيات معقول‏» و يا «حيات طيبه قرآنى‏» (32) ، تحقق خارجى بخشد .
بر اين اساس، عقل دينى در يك تقسيم به دو بخش عمده و مهم (عقل معاد و عقل معاش) تقسيم مى‏شود . مراد از عقل معاد عمدتا انديشه‏هاى عقلانى مربوط به امور ماورايى و متافيزيكى و (امور دينى - معنوى) است . اين عقل همان است كه در روايت مذكور از امام صادق عليه السلام چنين توصيف شده كه «با آن خدا پرستش شود و بهشت‏به دست آيد .»
در منابع روايى ما مراد از عقل معاش (33) ، انديشه‏هاى عقلانى مربوط به زندگى اين دنيا و چاره‏انديشى در باره معضلات و مشكلات زندگى و تدابير امور جارى حيات مادى هماهنگ با قوانين شرعى و سازگار با آن است، تا حيات آرمانى (حيات معقول) و حيات طيبه قرآنى تحقق عينى يابد .
به دليل نقش حساس و تعيين كننده عقل در زندگى دنيوى و در تدبير امور (آن) است كه امام على عليه السلام فرمود:
لا عقل كالتدبير . (34)
هيچ عقلى و انديشه‏اى (از حيث رتبه و ارزش) مانند (انديشه و) چاره‏جويى در امور زندگى نيست .
علت اين است كه زندگى بدون برخوردارى از انديشه و محاسبه عقلى و نيز بدون داشتن تدبير و برنامه درست عقلانى، باعث افتادن در مسير جهل و بن‏بست‏هاى پيچيده زندگى مى‏شود كه سر انجامى جز سرگشتگى، گمراهى و درماندگى در زندگى نداشته و هرگز انسان ره به جايى نخواهد برد . در نتيجه، خرابى معاش و دنيا، خرابى آخرت و معاد را نيز به دنبال خواهد داشت; چه اين كه طبق فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله چه بسا كه فقر و نادارى موجب كفر و بى‏ايمانى مى‏شود .» (35)
اين عقل (عقل معاش) را در حوزه اجتماع، سياست و حكومت، «عقل مصلحت انديش‏» نيز مى‏گويند; چه اين كه اگر اساس تشريع احكام اسلامى را «مصلحت‏» - اعم از مصالح كلى و ثابت و مصالح مقطعى و غير ثابت - (36) تشكيل مى‏دهد، تشخيص مصالح از مفاسد فردى و اجتماعى و ارايه راهكارهاى همراه با مصلحت‏به دور از مفسده كه عامل اساسى موفقيت و كارآيى يك حكومت مترقى و مردم سالار مى‏باشد، از وظايف خرد سالم و خردمندان صديق و متعهد است .
بنابراين، گرچه «عقل معاش‏» در اصطلاح دينى با «عقل مدرن‏» در اصطلاح غربى در جزيى نگرى، چاره‏جويى و تدبير امور زندگى و نيز در محاسبه‏گرى و سود و زيان انديش بودن، مشترك بوده و هر دو در تكاپوى عقلانى كردن زندگى هستند، اما در دو جهت عمده با هم تفاوت و اختلاف دارند:
يكى آن كه عقل مدرن غربى با ويژگى‏هايى كه بيان شد بركنار از دين و خدا و بلكه بالاتر، بر اساس عقل‏انگارى محض و تجربه‏گرايى افراطى، عقل، ميزان و معيار مستقل تشخيص حق و باطل و درستى از نادرستى شناخته مى‏شود و با تركيب «تجربه‏گرايى افراطى‏» ، امثال ديويد هيوم و «وجدان اخلاقى‏» يا «تجربه اخلاقى‏» امثال كانت، چنين نتيجه مى‏گيرند كه عقل و به تعبير دقيق‏تر «عقل عملى‏» (37) يا «وجدان اخلاقى‏» سرچشمه همه حقايق دينى و اخلاقى و حتى عامل خداباورى مى‏شود . (38)
اما در ديدگاه اسلامى، عقل نه مستقل از دين و خدا و بركنار از آن بلكه خود معبر و دالانى براى رسيدن به حقيقت اصيل زندگى است; يعنى توسط عقل و براهين عقلى، حقايق دينى (خدا، ضرورت دين، ضرورت بايسته‏هاى اخلاقى و وحيانى و غيرآن) به اثبات مى‏رسد . جان كلام اين است كه عقل دينى با هر رويكردى ملاحظه شود حيثيت «كاشفيت‏» دارد و كاشف از حقايق ماورايى است نه ميزان و مبناى پديد آورنده و آفريننده همه ارزش‏ها و حقايق و بدل و جانشين خدا و دين او; زيرا چنان كه امام سجاد عليه السلام فرمود:
ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقائيس الفاسدة . (39)
هرگزدين خدا با عقول ناقص (بشرى) و آرا و افكار باطل و مقايسه‏ها (قياس كردن و حكم راندن بدون اتكا به براهين قطعى) به دست نمى‏آيد .
دوم اين كه، عقل دينى در بعد «عقل معاش‏» بودن و نيز مصلحت انديشى و مفسده‏گريزى‏اش در عرصه زندگى مادى، هدفش، عقلانى كردن زندگى و رساندن انسان به «حيات معقول‏» است تا در پرتو آن به تعالى روحى و كمالات معنوى برسد و رازهاى آفرينش خويش را تحقق عينى بخشد، در غير اين صورت زندگى بدون «حيات معقول‏» كاريكاتورى از حيات طبيعى مسخ شده است . (40)
چنان كه امام على عليه السلام در حديث زير در باره نقش اين عقل مى‏فرمايد:
للنفوس خواطر للهوى و العقول تزجر و تنهى . (41)
نفس اماره بشر بر اساس هوا و تمايلات ناروا خاطراتى در خود مى‏پرورد، ولى عقول (مصلحت انديش) مانع اجراى آن خاطرات مى‏شود و آدمى را از اعمال تمنيات خود باز مى‏دارد .
اما در عقل مدرن غربى، زندگى هدف آرمانى و نهايت آمال و آرزوهاست و همه ارزش‏هاى اخلاقى (نودونه درصد) (42) در خدمت زندگى دنيوى‏اند و در نتيجه اين نگرش و انديشه دنيا محورى، وسيله‏ها هم مشروع مى‏شود و رسيدن به زندگى برتر و رفاه بيش‏تر از هر راهى كه دست‏يافتنى و ممكن باشد، مشروع و مجاز شمرده مى‏شود، هر چند كه خلاف موازين شرع و اخلاق حسنه بوده و توام با شيطنت‏باشد!
اما اسلام چنين شيوه‏اى را هرگز تجويز نمى‏كند، و مى‏خواهد نشان دهد كه مى‏توان زندگى را عقلانى كرد و حيات آدمى را عمق و معنا بخشيد بدون اين كه نيازى به شيطنت‏ورزى و حيله و تزويز باشد; چون هدف هر چه باشد، هر وسيله‏اى را مشروع نمى‏كند .
از آن چه گفته شد، روشن مى‏شود كه مراد از عقلانيت دينى و دينى شدن امور عقلانى زندگى، اين است كه راه‏كارهاى عقلانى زندگى كه به دست كارشناسان و مديران علمى و عقلى سپرده شده بايد از چارچوب شرع و موازين عدل و اخلاق حسنه تجاوز نكند و هر وسيله نامشروع و خلاف موازين دينى و الهى مشروع و مجاز شمرده نشود .
با اين رويكرد است كه «مديريت علمى و عقلى‏» هم دينى و اسلامى مى‏شود، بدون اين كه نياز باشد سرپرستى همه امور را به دست «فقها» و «مديريت فقهى‏» مصطلح حوزه‏ها بسپاريم و همه راه‏كارها و راه حل‏هاى زندگى فردى و اجتماعى را در متون فقهى و دينى جست‏وجو كنيم! آن طور كه برخى اين پندار غلط را القا مى‏كنند و به دين‏داران و علما نسبت مى‏دهند . (43)

پى‏نوشت‏ها:

1) جملات مزبور، گزيده‏هايى از ديدگاه‏هاى دكتر عبدالكريم سروش در كتب و مقالات اوست . براى تحقيق بيش‏تر ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; مجله كيان، شماره‏هاى 41 و 43، به ترتيب مقالات: «دين اقلى و اكثرى‏» و «راز و راززدايى‏» و غير آن .
2) ر . ك: تفسير الميزان، ج 4، ص 127- 129، چاپ بيروت .
3) براى تحقيق بيش‏تر در زمينه «عقل و نقل‏» ر . ك: ولايت فقيه، آية‏الله جوادى آملى، ص 239- 240، مركز نشر اسراء، چاپ سال 1378 با ويرايش جديد .
4) اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث 2 .
5) بحارالانوار، ج‏1، ص 116، نشر مؤسسه الوفاء، بيروت .
6) نهج البلاغه، دكتر صبحى صالح، خطبه 1، ص 43، چاپ افست ايران، 1395 ه ق .
7) ر . ك: بحارالانوار، ج‏1، صص 96- 97: عوالم العلوم و المعارف و الاحوال (العقل - العلم)، شيخ عبدالله بحرانى، ج‏2، صص 40- 41، نشر بنياد فرهنگى امام مهدى عليه السلام، قم .
8) اصول كافى، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، قسمتى از حديث مفصل شماره 14 .
9) امام على عليه السلام فرمود: «العقل رسول الحق‏» ، غررالحكم و دررالكلم، الآمدى، به شرح جمال الدين محمد خوانسارى، ج‏1، (از 6 جلدى)، ص 7، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1366، باز فرمود:
«العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج‏» : عقل براى بشر دين داخلى است، چنان كه دين براى او عقل خارجى است . مجمع البحرين، شيخ فخرالدين الطريحى، ج‏2 (از دو جلدى)، ماده (ع ق ل)، ص 224، دفتر نشر فرهنگ اسلامى: تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا، ج‏5، ص 425 .
10) اصول كافى، ج‏1، ص 16، قسمتى از حديث مفصل شماره 12 .
11) نهج‏البلاغه، كلمات قصار شماره 38 .
12) اصول كافى، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، حديث 30 .
13) ر . ك: تفسير نورالثقلين، شيخ عبدالعلى بن جمعه، ج‏5، ص 537، چاپ افست علميه، قم .
14) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار شماره 390 .
15) تحف العقول، حسن بن على شعبه حرانى، ص 44، نشر مؤسسه اعلمى للمطبوعات، بيروت .
يادآور مى‏شويم كه مضمون اين حديث از برخى معصومان ديگر نيز نقل شده است .
16) اصول كافى، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، قسمتى از حديث مفصل شماره 34 .
17) ر . ك: كشف المراد، تصحيح و تعليق حسن حسن‏زاده آملى، ص 303، نشر جامعه مدرسين، قم .
18) ر . ك: حسن و قبح عقلى، سلسله درس‏هاى استاد جعفر سبحانى، نگارش على ربانى گلپايگانى، بويژه صص 116- 122، نشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1368 .
19) همان .
20) در تهيه اين قسمت از اين كتب نيز استفاده شده: شريعت در آينه معرفت، عبدالله جوادى آملى، صص 199- 208: در آمدى بر علم كلام، على ربانى گلپايگانى، صص 165- 171، انتشارات دارالفكر، قم، چاپ سال 1378 .
21) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار شماره 105 .
22) بحارالانوار، ج‏1، ص 116، چاپ بيروت .
23) برگرفته از شريعت در آينه معرفت، ص 204- 208، مركز نشر فرهنگى رجا; درآمدى بر علم كلام، صص 169- 170 .
24) اين سخن از ادعاهاى مكرر دكتر عبدالكريم سروش است و اصرار دارد كه مديريت جامعه، مديريت عقلانى بايد باشد نه فقهى و ميان مديريت عقلى و فقهى پيوسته خط قرمز كشيده و اين دو را مربوط و منحصر به دو حوزه دنيا و دين مى‏داند! ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; كيان، شماره‏هاى 41 و 43، مقالات «دين اقلى و اكثرى‏» و «راز و راز زدايى‏» نيز كيان شماره 32، مقاله «تحليل مفهوم حكومت دينى‏» ، ص 12; قصه ارباب معرفت، صص 54- 55، نشر مؤسسه فرهنگى صراط .
25) ر . ك: كيان، شماره 26، مقاله «معنا و مبناى سكولاريسم‏» ، عبدالكريم سروش .
26) كيان شماره 23، مقاله «آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت‏» عبدالكريم سروش، بويژه ص 16 .
27) خداوند حق را مى‏گويد و او به راه راست هدايت مى‏كند . احزاب (33)، آيه 4 .
28) آن است‏خداوند، پروردگار حق شما)، با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟ ! يونس (10)، آيه 32 .
29) كيان، شماره 26، مقاله «معنا و مبناى سكولاريسم‏» ، سروش، ص 11 .
30) قرن هيجدهم ميلادى، را «عصرعقل‏» يا «عصر روشنگرى‏» مى‏نامند، عصرى كه انسان مدرن با آرمان عقلانيت جلوه‏گر شده و شريعت عقلانى را نه در كنار شريعت وحيانى، بلكه عليه آن به كار گرفته و جايگزين آن ساخته است . ر . ك: علم و دين، ايان باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، صص 71- 98، مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم 1374، نيز براى تحقيق بيش‏تر ر . ك: فلسفه روشنگرى، لوسين گلدمن، ترجمه منصوره (شيوا) كاويانى، سير فلسفه در اروپا، آلبرت آوى، ترجمه دكتر على‏اصغر حلبى، فصول 8 و 9، بويژه صص 192- 200 و 242- 258 و 293- 314، انتشارات زوار .
31) ر . ك: علم و دين، ص 69- 98 ; نقدى بر مبانى معرفت‏شناسى و اومانيستى، مريم صانع‏پور، ص 17- 32، نشر مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، براى تحقيق بيش‏تر ر . ك: فلسفه روشنگرى لوسين گلدمن، ترجمه منصوره كاويانى: پاكسازى سكولاريسم . دكتر محمد رفيع الدين، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى .
32) ر . ك: نحل (16) : آيه 97; ابراهيم (14) : آيه 27 .
33) ر . ك: بحارالانوار، ج‏1، ص 100 ; مرآة‏العقول، علامه مجلسى، ج‏1، ص 26 .
34) همان مدرك، ص 95 .
35) كاد الفقر ان يكون كفرا» . بحارالانوار، ج 27، ص 237 .
36) ر . ك: ولايت فقيه، عبدالله جوادى آملى، ص 87- 97 ; حكومت و مصلحت، سيدمحمد ناصر تقوى، بويژه ص 61- 73، انتشارات اميركبير، تهران .
37) عقل تا زمانى كه به مسايل نظرى و فكرى مى‏پردازد و در حوزه فكر و استدلال و براهين عقلى سير مى‏كند، عقل نظرى ناميده مى‏شود، اما آن‏گاه كه به امور عينى و بايدها و نبايدهاى عملى و اخلاقى مى‏پردازد، عقل عملى نام دارد .
38) امانوئل كانت (1724- 1804م) فيلسوف و متفكر بزرگ آلمانى كه متاثر از فلاسفه تجربه گرايى چون ديويد هيوم (1711- 1774 م) مى‏باشد و اين نظريه هيوم را كه مى‏گويد، «هيچ معرفتى جدا از تجربه وجود ندارد» ، دربست پذيرفته است و بر اين عقيده است كه: «تجربه اخلاقى و عقل عملى، مبدا پيدايش عقايد دينى مى‏باشد، و انديشه وجود حقيقى خدا را موجه مى‏سازد!» ر . ك: علم و دين ايان باربور، ترجمه خرمشاهى، صص 91- 97 .
39) بحارالانوار، ج‏2، ص 303 .
40) حيات معقول نوعى از زندگى است كه در آن همه استعدادهاى وجود آدمى تا آن جا كه مقدور است در بر طرف ساختن نيازهاى مادى و معنوى او به فعليت مى‏رسد . اين همان زندگى است كه در كلام خداوندى به «حيات طيبه‏» ، «حيات مستند به بينه‏» ، و «حيات حقيقى‏» نام‏گذارى شده است . ر . ك: فلسفه دين، علامه محمدتقى جعفرى، تدوين عبدالله نصرى، صص 347- 349 .
41) بحارالانوار، ج 74، ص 285، بخشى از خطبه مفصل و معروف به «خطبة الوسيله‏» .
42) آقاى عبدالكريم سروش در مقاله «دين اقلى و اكثرى‏» كه در شماره 41 مجله كيان به چاپ رسيده است، مدعى شده كه نودونه درصد از اخلاقيات و ارزش‏هاى اخلاقى (نظير راست‏گويى و دروغ‏گويى) ارزش‏هاى خادمند و يك درصد آن ارزش‏هاى مخدوم . مرادش از ارزش‏هاى خادم اين است كه ارزش‏هاى اصيل و پايدار نيستند بلكه نسبى و ناپديدار بوده و به تعبير خودش: «براى زندگى كردن و در خدمت زندگى‏اند . . . چون اين ارزش‏ها كاملا به نحوه زندگى (دنيوى) ارتباط دارند و در حقيقت آدابند نه فضايل . . . وقتى مى‏گويند ارزش‏ها عوض شده است، مقصود ارزش‏هاى خادم است نه مخدوم . در بحث توسعه و مدرنيته، تحول ارزش‏ها در واقع به تحول ارزش‏هاى خادم بر مى‏گردد . . . پس هر تحولى كه در زندگى رخ دهد لاجرم در قلمرو اخلاقيات يعنى (ارزش‏هاى خادم زندگى) هم تحول پديد مى‏آورد .» مراد آقاى سروش از ارزش‏هاى مخدوم، ارزش‏هايى است كه زندگى براى آن‏هاست . مانند توحيد و خداپرستى . اما اين تقسيم‏بندى ايشان نه با مبانى دينى - اسلامى ما سازگار است، چون اگر نگوييم همه ارزش‏هاى اخلاقى اصيل و پايدار و زوال ناپذيرند، اكثريت قريب به اتفاق آن‏ها پايدار و اصيل بوده و آن قدر اهميت دارند كه زندگى دنيوى خادم و تابع آن بوده و بايد بر اساس آن‏ها پايه‏ريزى شود; و نه با اظهارات خودش در جاى ديگر سازگار و منطبق است; زيرا آقاى سروش در مقاله «آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت‏» كه در كيان شماره 23 به چاپ رسيد، عكس اين نظر (كه اخلاقيات ارزش‏هاى خادم زندگى و براى زندگى دنيوى و نيز آداب زندگى‏اند نه فضايل اصيل اخلاقى) را ابراز داشته و در صفحه 17 مقاله مزبور پس از تقسيم مسايل دينى به سه بخش: فقه، اخلاق و اعتقادات، در باره اخلاقيات مى‏نويسد: «دوم: بخش اخلاق دين، كه بخش بسيار مهم‏تر آن است . صددرصد اخروى است . يعنى راست‏گويى، عفت، مجاهدت با نفس، پارسايى، زهد، شكر نعمت، توبه، صبر، ذكر موت، معاد و . . . همه از نظر شرع در اصل براى كمال نفس‏اند و نفسى كه صالح و پالوده باشد، در آخرت به نعيم و رضوان الهى خواهد رسيد . بلى آدميان صالح، دنياى آرام‏تر و زندگى آسوده‏ترى هم خواهند داشت .»
43) ر . ك: قصه ارباب معرفت، عبدالكريم سروش، ص 54- 55 ; كيان شماره 32، مقاله «تحليل مفهوم حكومت دينى‏» . عبدالكريم سروش، ص 12 .

مقالات مشابه

عقاید دینی و نسبت عقل با آن از منظر قرآن و حدیث

نام نشریهقبسات

نام نویسندهعلی‌اکبر رشاد, زکیه اسدی

پيوند عقل و وحي راز ماندگاري شريعت

نام نویسندهمجتبی احمدی

ماهيت عقل و تعارض عقل و وحى

نام نویسندهرضا برنجکار